آزاددخت :دختر آزاده ، نام همسر شاپور اول پادشاه ساسانی
آزاده :عاری از صفات ناپسند اخلاقی،رها ، وارسته،از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر رومی بهرام گور پادشاه ساسانی
آرتیستون :نام دختر کوروش پادشاه هخامنشی
آرمتی :فروتنی، پاکی، فرشته محبت، فرشته نگهبان زمین
آرمیتا:اوستایی-پهلوی الهه نعمت – آرامش یافته
آرمیندخت :دختر آرمین
آرمینه:ارمنی ارمنی، دختر ارمنی
آریادخت :دختر آریایی – دختر ایرانی
آرتمیس:یونانی در اساطیر یونان، خدای شکار و خواهر دوقلوی آپولون – همچنین نام شیرزنی که فرمانده نیروی دریایی
آرزو :میل و اشتیاق برای رسیدن به مراد یا مقصودی معمولاً مطلوب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سرو پادشاه
اسم فارسی دختر ب
باختر:مغرب؛ (در پهلوی) به معنی ستاره است.
بادام:نام میوهای کوچک و کشیده با دو پوسته که یکی نرم و سبز بوده و دیگری سخت و چوبی است.
بادامک:بادام کوچک، نوعی درخت بادام
باران:قطرههای آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو زمین ایجاد میشود؛ (در عرفان) باران کنایه ازفیض حق تعالی و رحمت اوست. غلبه عنایات را نیز که در احوال سالک حاصل شود از فَرَح و تَرَح باران گویند.
بارانا:باران شدید
بارنک:نام درختی است.
بافرین:بآفرین، لایق تحسین و تشویق، درخور آفرین
باستیان :بردبار، شکیبا
بالنده:آن که یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است.
بالیده:رشد و نمو کرده
بامک:بامداد، صبح
بامی:درخشان، لقب شهر بلخ
بامین:نام روستایی در نزدیکی هرات
بانو:عنوانی احترام آمیز برای زنان، ملکه، خانم، بصورت پسوند همراه با بعضی نامها میآید و نام جدید میسازد، مانند ماه بانو، گل بانو
بانوگشسب:از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر رستم پهلوان شاهنامه و همسر گیو و مادر بیژن
باور:مجموعه اعتقادهایی که در یک جامعه مورد پذیرش قرار گرفته است، حالت یا عادتی که باعث اعتقاد یا یقین انسان میشود.
بخت آفرید:آفریده بخت و اقبال
بخشایش:(اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن)، گذشت و چشم پوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی، عفو، رأفت، رحمت و شفقت.
بخشنده:(صفت فاعلی از بخشیدن) آنکه چیزی را بی آنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.
بدن گل:آن که بدنی لطیف و زیبا
برزآفرید:آفریده با شکوه، نام مادر فرود
برشید:بر(میوه) + شید (خورشید)، میوه خورشید
برگ:به ضم ب، ابرو
برومند :(اسم دختکر و پسر) خوش قامت، نام مادر بابک خرمدین
برهون:هاله، خرمن ماه
بَرفین:برفی، از جنس برف؛ سفید مانند برف؛ (به مجاز) زیبا چهره.
بلوط:گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است.
در ادامه اسم فارسی دختر ب
بمانی:نامی که با آن طول عمر کودک را بخواهند.
بَنفشه:نام گل، (به مجاز) مو، زلف؛ در اصطلاح شاعرانه بنفشه یا دستهی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته یا مجعّد یا جعد گیسوی یار، نزد شاعران است.
بنیتا:دختر بی همتای من
بوستان:بُستان، باغ و گلزار
بوژنه:شکوفه، غنچه اسم دختر
بویه:آرزو
بهآفرید:بِهآفرین
خوب آفریده؛ خوش سیما، خوش منظر؛ در شاهنامه خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد.
بهآیین: دارای آیین بهتر
بهار:فصل اول سال؛ گیاهی زینتی؛ (به مجاز) دورهی شادابی هر چیز؛ (به مجاز) سبزه و علف؛ (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاهها یا ادوار؛ در سنسکریت بتخانه و بتکده
بهارآفرین:آفریننده بهار
بهارا:بهار
بهاران:هنگام بهار، موسم بهار؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت.
بهارک:به معنای مانند بهار، همچون بهار؛ (به مجاز) زیبا با طراوت
بهاره :مربوط به بهار؛ به عمل آمده در بهار؛ منسوب به بهار.
بهاردخت:دختر بهار
در ادامه اسم فارسی دختر ب
بهاررخ:آن که چهرهای زیبا و شاداب چون بهار دارد.
بهارگل:گلی که در بهار میروید.
بهارناز:موجب فخر و ناز
بهامین:(دخترانه و پسرانه) به ضم ب، فصل بهار، بهار
بهانه:دلیل، علت
بهاور:گرانبها، پر ارزش، مرکب از بها (ارزش) + پسوند دارندگی
به خاتون:بهترین بانو
بِهدخت:(به + دخت = دختر)، دختر نیک و خوب.
بهرخ:خوشگل و نیک منظر.
بهرو :نیکو چهره
بِهسا:(به + سا (پسوند شباهت))، نیک چون خوبان و نیکان.
بهشت:در ادیان جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمتهای فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ؛ (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا؛ (به مجاز) دختر زیبا و با طراوت.
بهشته:منسوب به بهشت؛ (به مجاز) زیبا رو.
در ادامه اسم فارسی دختر ب
بِهشید:تابناک و دارای فروغ و روشنایی.
بهگل:مرکب از به (زیباتر) + گل
بهتا:مرکب از به (بهتر، خوبتر) + تا (یار، همتا)
بهدیس:مانند به (به میوهای خوش عطر و بو)
بهرامه:ابریشم، بیدمشک
بهرانه:مرکب از بهر (فایده، سود) + انه (پسوند نسبت)
بهروزه:خوشبخت، سعادتمند، نام همسر شاه اسماعیل صفوی
بهکامه:مرکب از به (بهتر، خوبتر) + کامه (آرزو)
بهمن دخت:دختری که در بهمن به دنیا آمده، دختر بهمن
در ادامه اسم فارسی دختر ب
بهناز:مرکب از به (زیباتر، خوبتر) + ناز (کرشمه، غمزه)
بهنواز:مهربانترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که به ترتیب به معنای بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده به معنای نوازش کننده و مهربان است.
بهنوش:مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
بهین:مرکب از بهین (بهترین) + آفرین (آفریننده)
بهین بانو:مرکب از بهین (بهترین) + بانو
بهین دخت:مرکب از بهین (بهترین) + دخت (دختر) نام دختر ایرانی
به نگار :خوب چهره، نیکو صورت
بهینه:بهترین، خوبترین
بِهی:خوبی، نیکی، نیکویی؛ تندرستی، سلامت؛ نیکبختی، سعادت. (این کلمه چنانچه بَهی تلفظ شود به معنی زیبا، نیکو و خوب است).
بیتا:بیمانند، بیهمتا، یکتا
بیدخت:نام ستاره زهره، دختر خدا
بیدگل:نام شهری از بخش آران شهرستان کاشان
بینا:آن که توانایی پیشبینی و سنجش درستِ امور را دارد، بصیر؛ آن که میتواند ببیند.
اسم فارسی دختر پ
پاداش : هدیه و پاداش
پارمیدا : از نام های برگزیده
پارمیس : نام دختر بردیا پسر کورش بزرگ
پارند : نیک بختی و فرارونی؛ نگهبان گنج و خواسته
پاک سیما : از نامهای برگزیده
پاکبانو : آناهیتا، بانوی پاک
پاکچهر : خوش صورت
پاکدل : پاکیزه دل، دلپاک، خوش قلب
پاکرخ : پاکیزه روی، زیبا روی
پاکروی : پاکیزه روی، زیبا روی
پاکفر : باشکوه پاک
پاکناز : دارای ناز خوش
پاکیزه : بدون آلودگی، پاک
پانتهآ : پایدار، نگهبان نیرومند، نام همسر آبرداتاس که در زمان کوروش، پادشاه شوش بود
پرتو : فروغ، روشنایی
پرخیده : سخن سربسته،از لغات اساطیری
پردیس : باغ بهشت
پرند : پارچه ابریشمی
پرنیان : حریر، دیبا
پروانه : حشره ای زیبا، فرمان، گوشهای در موسیقی
پروین : نام ستارهای
پری : زن زیبا
پریا : زیبا همانند پری
پری بانو : از نام های برگزیده
پری سیما : زیبا روی
پریچهر : پری رخسار، خوشگل، زیبا روی
در ادامه اسم فارسی دختر پ
پریدخت : دختر پری چهره و زیبارو
پریرخ : پری رو، پری رخسار، خوبروی
پریروی : خوشگل، زیبا رو
پریزاد : فرزند پری، فرزند زیبا
پریسا : مانند پری
پریسان : مانند پری
پریفام : زیبا چهره
پریگون : مانند پری
پریماه : زیبا چون ماه و پری
پریناز : دارای ناز و کرشمهای چون پری
پریوش : پری مانند
پگاه : سحر، بامداد
پوپک : پرندهای است، هدهد
پودینه : پونه
پوران : سرخ، گلگون؛ نام یکی از دختران خسرو پرویز شاه ساسانی
پوروچیستا : نام کوچکترین دختر زرتشت، پر بینش
پونه : بوته و گلی خوشبو
پیراسته : با نظم، با آرایش
پیرایه : آراسته، آرایش
پیروزه : فیروزه، از سنگهای قیمتی
اسم فارسی دختر ت
تابان : نورانی، فروغمند
تابانروی : دارای روی درخشان
تابانمهر : خورشید تابان
تابش : نورافشان
تابناک : پرتو، نورانی
تابنده : تابیدن
تازه : جدید، پرتراوت، لطیف
تاژ : لطیف و نازک
تخشک : خوبرو و زیبا
تذرو : قرقاول
ترانه : تر و تازه، لطیف، قطعه آوازی
ترگل : گل تازه
تُرنج : بالنگ، طرحی مرکّب از طرحهای اسلیمی که معمولًا در وسط نقش قالی
ترنگ : آواز تارهای ساز، صدای زه کمان هنگام تیرانداختن، قرقاول، خوش و زیبا
تَرَنُم : آواز خوش
در ادامه اسم فارسی دختر ت
تریتی : نام دختر میانه زرتشت
تشتر : نام ستاره تیر. نگهبان باران
تکاو : نام یکی از آهنگ های نامی باربد، زمین آبکند
تمیس : گیاهی بالا رونده، الهه ٔ عدالت در اساطیر یونان
تناز : نام مادر لهراسب، دختر آرش، نازنین
تنبور : نوعی ساز، دنبره
تندیس : پیکره، تصویر
تهمینه : زن رستم و مادر سهراب، نیرومند قوی
توران : از نامهای برگزیده، سرزمین تورانیان
تورانبانو : ملکه سرزمین توران
توراندخت : دختر سرزمین توران
تِیتَک : از نامهای زرتشتیان، شبکیه چشم به زبان پهلوی
تیهو : پرندهای خوش رنگ
اسم فارسی دختر ج
جانا: ای جان، ای عزیز جان پرور : آنچه باعث تیمار جان شود جانانه : دوست داشتنی جهاندخت : دختر شهره در عالم جوانه : جوان، جوانی، روی جویبار : کنار جوی آب
اسم فارسی دختر چ
چام : ناز و عشوه
چشمه : آب طبیعی از کوه
چکاو : نام پرندهای خوش آواز
چکاوک : نام پرندهای خوش آواز، آهنگی از موسیقی ایرانی
چَمان : خرامان
چهرزاد : اصیل، لقب هما دختر بهمن در شاهنامه
چیترا : نژاد، الهه مهتاب چیستا : دانش و دانایی؛ نام جوانترین دختر زرتشت، ایزد دانش
اسم فارسی دختر خ
خاور : جای خورشید یا سرزدن خورشید
خجسته : شادباش، مبارک
خجیر : زیبا روی و پسندیده
خرامان : با ناز و وقار راه رفتن
خرم چهر : دارای چهره با طراوت
خرمدل : خوشدل، خوشحال، شادمان
خندان : خندیدن، با لبخند
خوب چهر : از نامهای برگزیده
خوبرخ : خوب چهره
خوبروی :زیبا و خوب چهره خوردخت : دختر آفتاب
خورزاد : زاده خورشید
خورشاد : خورشید شاد خورشید : هور، هورشید، آفتاب
خورشید چهر : دارای چهره تابان
خُوروَش : همانند خورشید
خوشبوی : دارای بوی خوش
خوشچهر : نیکو روی
خوشخو : نیک رفتار، با صفا
خوشدل : شاد، شادمان، خوشنود، خوشحال
خوشروی : خوشرو، خوش صورت، خوشگل
خوشگو : خوش سخن
خوشنوا : خوش آواز، خوش آهنگ
خوشه : چند دانه که در کنار هم آویزان باشند
اسم فارسی دختر د
دراج : نام پرندهای است، بدرجات بالا رونده
دُرافشان : روشن، تابان، شیرین سخن
درخشان : درخشنده، روشنایی دهنده
دُردانه : دانه در، مروارید بزرگ
درسا : مانند مروارید، ارزشمند
دِرمنَه : گیاهی خوشبو
دُرنا : نام پرندهای است درناز: زیبا رو و گران بها
دیدگاهتان را بنویسید