ورود و عضویت
0

سبد خرید شما خالی است

×

اسامی عربی دختر

Graph
۱۳ دی ۱۴۰۰
اسامی عربی دختر
Rate this post

شما در این مطلب چه میخوانید🤩

اسم عربی دختر الف

شما در این قسمت اسم عربی دختر را مشاهده میکنید

اُسوه:پیشوا‌، رهبر، مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد؛…

اِفراح:(در قدیم) شاد کردن.

ابتسام:لبخند زدن، تبسم کردن؛ (در قدیم) تبسم، لب‌خند.

ابتهاج:شادن شدن، خوش و خرم؛ (در قدیم) شادمانی، خوشی

احترام:حرمت داشتن، محترم بودن؛ حرمت، پاس، بزرگداشت؛ رفتار و گ…

احسانه:(عربی ـ فارسی) (احسان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به احسان، ( احسان.

احلام:جمع حلم ، بردباری ها ، صبوری ها ، وقارها

احیا:زندگان؛ زندگی؛ زندگی از نو؛خاندان‌ها، قبیله‌ها.

اخلاص:دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داش…

ادنا:(عربی، ادنی) از واژه  های قرآنی؛ (در قدیم) کمترین، جزئی  ترین؛

ادیبه:(مؤنث ادیب)، ( ادیب. ،و5-

اریسا:(معرب یونانی) (= ایرسا)، ( ایرسا.

ازهار:(جمع زَهر) (در قدیم) گل‌ها، شکوفه‌ها.

 

در ادامه اسم عربی دختر الف

اسرا:به شب راه رفتن، در شب سیر کردن؛ معراج پیامبر اسلام(ص)؛…

اسما:نام نهادن – نامگذاری کردن- همچنین به عنوان جمع اسم هم به کار می رود، نام دختر ابومسلم خراسانی

اسمر:(در قدیم) گندم‌گون؛ سبزه.

اسنا:بزرگوار کردن ، بلندمرتبه کردن

اشرف:گرانمایه تر، شریف‌تر؛ شریف‌ترین، والاترین؛ (در قدیم) بالا…

اشواق:(جمع شَوق) (در قدیم) شوق  ها، آرزومندی  ها.

اطلس:(معرب از یونانی) پارچهی ابریشمی، پرنیان، دیبا، ابریشم گران‌بها؛ …

اطهر:پاکیزه ترین زن، پاکدامن ترین بانو

اطهره:(عربی ـ فارسی) (اطهر + ه (پسوند نسبت)) منسوب به اطهر،   اطهر.

اعظم:بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، بزرگوار، بزرگوارتر؛ از صفات خدوند…

افتخار:فخر، فخر کردن، نازش، نازیدن، سرافرازی.

اقدس:پاکتر، پاکیزه‌تر، مقدس‌تر؛ عنوانی احترام آمیز برای بزرگان

اقلیما:(معرب از یونانی) (= اقلیمیا) (در قدیم) ماده‌ای که از گداختن برخی از…

اکرام:بزرگداشت، گرامی داشتن، احترامکردن، حرمت، احسان؛ از واژه‌ه…

اکرم:گرامیتر، آزادتر، بزرگتر، بزرگوار، گرامی؛ از نام‌های خداون…

الاهه:الهه

الفت:خو گیری، انس‌، محبت، دوستی، همدمی، عادت کردن به کسی (چیزی) همرا…

الهام:به دل افکندن، در دل انداختن؛ القاء معنی خاص در قلب به طری…

الهه:در اعتقادات قدیم، نیمه خدایی که نماینده انواع خاص بوده و به صورت زنی تجسم می شده است

الوان:رنگ‌ها، نوع‌ها، رنگارنگ، رنگین؛ (در قدیم) گوناگون، گونه‌گ…

الیا:(یونانی) گل خطمی صحرایی؛ (در عربی) شحم‌المرج.

ام البنین:مادر پسران؛ (اَعلام) لقب فاطمهی کلابیه دومین همسر امیرالم…

ام سلمه:(اَعلام) 1) [حدود سال 60 هجری] نام یکی از همسران پیامبر اسلام(ص…

ام فروه:(اَعلام) 1) مادر امام جعفر صادق(ع)؛ 2) نام دختر امام موسی بن جع…

ام کلثوم:شیر ماده؛ (اَعلام) 1) سومین دختر پیامبر اسلام(ص) [سال 9 ه…

امانه:اطمینان و آرامش قلب.

امل:(در قدیم) امید و آرزو.

 

در ادامه اسم عربی دختر الف

امینه:(مؤنث امین)، زن مورد اطمینان و درستکار. + ( امین. و-

انتصار:(در قدیم) یاری دادن، کمک کردن؛ یاری یافتن، نصرت یافتن، پی…

انسی:(عربی ـ فارسی) ( اِنس = انسان، بشر + ی (پسوند نسبت))، مربوط به انس،…

انسیّه:(‌اِنس‌= ‌انسان،‌ بشر‌+ ایه (پسوند نسبت))، مربوط به انس، منسوب…

انسیه:مونث انسی، مربوط به اِنس، انسانی

انیس:انس گیرنده، همدم، مصاحب، هم‌نشین؛(به مجاز) محبوب و مطلوب

انیسا:(عربی ـ فارسی) (اَنیس + ا (پسوند نسبت))، منسوب به اَنیس؛ ( اَنیس.

 

در ادامه اسم عربی دختر الف

انیسه:(مؤنث انیس)، زن انس گیرنده و همدم، زن مصاحب و هم‌نشین. + ( اَنی…

ایما:چیزی را با حرکتِ دست یا چشم و ابرو نشان دادن، اشاره؛ بیان…

ایمانه:(عربی ـ فارسی) (ایمان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ایمان، م ایمان

ایناس:(در قدیم) انس، مؤانست، انس دادن، خو گرفتن، انس یافتن، دمسازی.

آتنا:از واژه‌های قرآنی در سوره بقره، آل‌عمران و کهف به معنای عطا …

آتیه:(مؤنث آتی) آینده، زمان آینده؛ (به مجاز) وضع و حالت چیزی د

آسیه:زن اندوهگین،ستون، نام همسر فرعون که موسی (ع) را از نیل گرفت و پنهانی از فرعون از او مراقبت کرد،نام کوهی در استان فارس

آصفه:(عربی ـ فارسی) (آصف + ه (پسوند نسبت))، منسوب به آصف، ه آصف.

آفاق:افقها،عالم آسمان،زمانه روزگار، نام همسر نظامی گنجوی

آلاء:از واژه های قرآنی، به معنی نعمت ها، نیکی ها، نیکویی ها

آمال:جمع امل، امیدها، آرزوها.

آمنه:نام مادر پیامبر(ص)،مونث آمن به معنای بانوی نترس،زن دلیر،خانم استوار

آنِسه:(مؤنث آنس)، زن نیکو؛ دختر خانم؛ زن نیکو زبان

آنسه:انس گیرنده ، مانوس ، خو گیرنده ، همنشین نیکو

آنیه:جمع اناء، ظرفها، ظروف؛ از واژه‌های قرآنی.

آی نور (آینور):(ترکی ـ عربی) روشنایی و فروغ ماه، نور ماه، نورانی مثل ماه؛ (به م…

آیات:جمع آیه، آیه‌ها، نشانه‌ها، علامت‌ها.

آیه:هر یک از پاره های مشخص سوره های قرآن و دیگر کتابهای آسمانی، 

 

اسم عربی دختر ب

بَدرالزمان:ماه زمانه، ماه روی روزگار؛ (به مجاز) زیباروی زمانه.

باقیه:(مؤنث باقی)، عمل صالح؛ آن که یا آنچه وجود دارد، موجود؛ …

باهره:(مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان. + ( باهر. و –

بتول:کسی که از دنیا منقطع شده است و به خدا پیوسته است؛ زن برید…

بدری:بارانی که پیش از زمستان ببارد، بارانی که پیش از سرما بیاید؛ …

بدریه:(بدر = ماهی که به صورت دایرهی کامل دیده میشود، ماه شب چهاردهم +…

بدیعه:(مؤنث بدیع) ،    بدیع ،،و – .

برکت:فراوانی و بسیاری و رونق؛ خجستگی، یمن، مبارک بودن؛ نعمت…

بشارت:خبر خوش، مژده، مژده دادن، مژده آوردن؛ (در ادبیات عرفانی) …

بشرا:خبر خوب ، دختر خوش خبر ، بانوی خوش یمن

بشری:بشارت، مژده

بشری (بشرا):بشارت، مژده، مژدگانی؛ از واژه‌های قرآنی (یونس: 64).

بصیرا:(عربی ـ فارسی) (بصیر + ا (پسوند نسبت))، منسوب به بصیر؛ منتسب به …

بصیرت:بینایی؛ (به مجاز) آگاهی داشتن از امری و جزئیات آن را در ن…

بلور:نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه ، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است،معرب از یونانی

بنت الهدی:دختر هدایت شده.

 

در ادامه اسم دختر عربی ب

بهجت:شادمانی، نشاط.

بهیه:تابان، روشن؛ فاخر، شکوه‌مند.

بی نظیر:(فارسی ـ عربی) بیمانند، بیهمتا.

بیان:سخن، گفتار؛ شرح و توضیح؛ زبان‌آوری، فصاحت و بلاغت؛ …

 

اسم عربی دختر پ

پری سیما:(فارسی ـ عربی) (= پری چهر)، ( پری چهر.

 

اسم عربی دختر ت

تَهانی:(در قدیم) تهینت گفتن به یکدیگر.

تامیلا:(مصدر باب تفعیل) از روی امیدواری، امیدوارانه؛ در برخی منا…

تبرّک:مبارک بودن، مبارکی، خجستگی، خوش یمنی؛ برکت گرفتن.

تبسّم:لبخند، خندهی بدون صدا؛ (در قدیم) (به مجاز) درخشیدن.

تبسم:خنده بدون صدا، لبخند

تحسین:ستودن و تمجید کردن، مورد ستایش قرار دادن، آفرین گفتن و نیک شمرد…

تحفه:هدیه؛ (در گفتگو) (به مجاز) شخص بسیار ارزشمند.

ترنّم:خواندن شعر، ترانه، و مانند آنها به حالت موسیقایی و معمولاً ب…

ترنم:زمزمه کردن یک نغمه ، آواز، نغمه

تسنیم:از ریشهی «سنم» در لغت به معنای «بزرگ شدن کوهان شتر» و نیز «ب…

تکتم:نام چاه زم زم – نام مادر امام رضا(ع) – اصرار در کتمان – پنهان کاری زیادی – بیشتر در امور مربوط به بانوان به کار برده می شود

تلما:گندمگون.

تمنا:آرزو؛ خواستن چیزی معمولاً همراه با فروتنی و تواضع.

تمیم:مهره چشم زخم

تینا:(در زند و پازند) گل سرخ ؛ (در عربی) طین.

تاج الزَّمان: آن که چون تاج در رأس زمان خود است

تاجیه: منسوب به تاج

تالیا: تلاوت کننده

تَسَلّا: آرامش یافتن یا کم شدن اندوه، آرامش، خشنود، خرسند، راضی

 

 

اسم عربی دختر ث

ثابِته: مونث ثابت، هر یک از ستارگان که حرکت آن‌ را درنتوان یافت

ثُرَیا: چلچراغ، چراغ چندشاخه ای که از سقف اتاق آویزان می کنند، پروین، یکی از صورت های فلکی

ثَمانه: با ارزش و گرانبها

ثَمَر(ثَمَره): بار، میوه، نتیجه، حاصل

ثَمَن: بها، قیمت، ارزش

ثَمیلا(ثمیله): سرمه کشیده

ثَمین(ثَمینا، ثَمینه): گرانبها، قیمتی، ارزشمند، گران

ثَنا: مدح، ستایش، دعا، درود، سپاس

ثَنایا: مجموع هشت دندان تیز جلو دهان که چهار در بالا و چهار در پایین قرار دارد، دندان پیش

ثریا:پروین(ستاره)

ثمره:میوه؛ (به مجاز) نتیجه و حاصل.

ثمین:گران‌بها، قیمتی، گران.

ثمینا:(عربی ـ فارسی) (ثمین + الف نسبت) منسوب به ثمین،   ثمین

ثمینه:. قیمتی ، ارزشمند،گرانبها 

 

اسم عربی دختر ج

جلاله:(مؤنث جلال)، جلال.

جلوه:حالت دلپذیر در چیزی یا کسی، زیبایی ، نمایان شدن، آشکار کردن

جلیله:(مؤنث جلیل)، جلیل. و –

جمانه:یک دانه مروارید، یک دانه لؤلؤ؛ (اَعلام) نام دختر ابوطال…

جمیله:(مؤنث جمیل)، جمیل؛ (اَعلام) جمیله بانوی آواز خوان و موسیق…

جنان:بهشت؛ باغ‌ها؛ (اَعلام) نام یکی از زنان شاعره عرب از عب…

جنت:بهشت، فردوس.

جواهر:جمع جوهر، هر یکی از سنگهای گران بها مانند یاقوت یا زمرد

جیران:(ترکی) آهو؛ (به مجاز) معشوقِ زیبا؛ (در قدیم) (به مجاز) چشمِ ز…

 

اسم عربی دختر ح

حَسِیبا:(عربی ـ فارسی) (حَسِیب = پاک نژاد، پاکزاد، اصیل + ا (پسوند نسبت))، دار

حَسْنا:(= حَسناء)، زیبا، زن زیبا؛ (در اعلام) نام شاعره برمکی.

حَلیا:زیور و آرایش.

حُریه:(=حُره)، حُره.

حُلما:(جمع حَلیم) بردباران، صبوران.

حِلیه:(در قدیم) زینت، پیرایه، زیور؛ (به مجاز) مشخصات صورت و اند…

حاتمه:(مؤنث حاتم) حاتم. 1-

حارثه:مؤنث حارث، کشاورز

حامده:مؤنث حامد، سپاسگزار

حانیه:زنی که پس از مرگ همسرش به او وفادار می ماند و در کنار فرزندش به پرورش او همت می گمارد

حبه:دانهی بعضی از میوه‌ها و گیاهان؛ (به مجاز) پول بسیار اندک.

حبیبه:(مؤنث حبیب)، دوست، یار، معشوقه.

حدیث:سخنی که از پیامبر(ص) یا بزرگان دین نقل می کنند ، داستان، سرگذشت، سخن

حدیثه:(در قدیم) امروزی، جدید، نو

حدیقه:(در قدیم) باغ.

حرمت:احترام؛ (در قدیم) اطاعت و فروتنی در برابر اوامر الهی، دور…

حره:زن آزاده ، لقب زنان اشرافی، خاتون ، نام خواهر محمود غزنوی

حریر:ابریشم؛ نوعی پارچه  ی ابریشمیِ نازک؛ پیله  ی ابریشم که…

حسانه:زن بسیار نیکو؛ (اَعلام) از صحابیات و از دوستان نزدیک حضرت…

حسنا:زن زیبا ، زیبا

 

در ادامه اسم عربی دختر ح

حسنا (حسنی):(در قدیم) نیک، پسندیده.

حسنه:خوب، نیک، پسندیده، عمل نیک و پسندیده؛ عمل پسندیده به ویژه عمل م…

حسنیه:نیکوتر، کار نیک، عاقبت نیکو.

حسیبه:دارندهی نام و شرف و بزرگی، زنِ شریف در اصل و نسب.

حشمت:بزرگی و احترام ناشی از داشتن قدرت و ثروت بسیار؛ (در قدیم)…

حفصه:اسد ، شیر ، نام یکی از همسران پیامبر اسلام

حفیظه:موکّل به چیزی؛ حافظ و محفوظ.

حکیمه:(مؤنث حکیم)، زن حکیم و دانشمند.

حلما:به ضم ح ، جمع حلیم ، صبوران ، دختران صبور

حلیمه:مؤنث حلیم، بردبار، شکیبا،نام دایه پیامبر(ص)

حلیه:زینت ، زیور ، مجازا خوش صورت ، خوش اندام

حماسه:کاری افتخار آفرین؛ نوعی شعر؛ دلیری، شجاعت، بیباکی.

حمد:سپاس و شکرگزاری.

حمیده:(مؤنث حمید) ستوده، پسندیده؛ (اَعلام) مادر امام موسی کاظم(…

حمیرا:(مصغّر حمرا)، زن سرخ و سپید، زن سرخ؛ (اَعلام) لقبی که پیا…

حنّانه:بسیار نوحه کننده، ناله کننده؛ ستونی که قبل از ساختن منبر …

حنا:گیاهی درختی که در مناطق گرمسیری می روید و گلهای سفید و معطر دارد

حنانه:مهربان ، بخشاینده ، بسیار ناله کننده

حنیسه:زن شجاع.

حنیفه:مؤنث حنیف، درست و پاک، راستین ، خداپرست

 

در ادامه اسم عربی دختر ح

حوا:(عربی)نخستین انسان ماده در مذاهب سامی؛ (در نجوم) (= ماراَفسای) ص…

حورا:(در قدیم) (در ادیان) حور، زن زیبای بهشتی؛ زنِ سفید پوستِ …

حورالعین:(در قدیم) زن یا زنان سفیدپوست درشت چشم.

حوروش:(عربی ـ فارسی) (حور+ وش (پسوند شباهت)) دختری چون زن (زنان) زیبای بهشتی…

حوری:(عربی ـ فارسی) (در ادیان) حور؛ (به مجاز)، زن زیبا.

حوریا:(عربی ـ فارسی) [حور = زن زیبای بهشتی، زنان زیبای بهشتی+ ی (پسوند نسبت)…

حوریه:زن سفید پوست و زیباروی.

حیات:حیات ، زندگی

حیفا:نام بندری در فلسطین

 

اسم عربی دختر خ

خاطره:اتفاقی که در گذشته افتاده و در ذهن شخص باقی مانده است ، یاد، یادبود

خالده:(مؤنث خالد)،   خالد. 1-

خدیجه:خدیجه در لغت به معنی السحاب(ابرباران زا) یا النخل المثره (درخت خرمای پ…

خزال:با ناز راه رونده، کسی که با ناز راه می‌رود.

خضرا:(مؤنث اخضر) به معنی سبز، کبود، نیلگون، و آبی و سبز؛ سبزه‌…

خلود:همیشه باقی ماندن، جاودانگی.

خلیله:(مؤنث خلیل)‌، ( خلیل. 1-

خیرالنسا:بهترینِ زنان؛ (اَعلام) عنوانی برای حضرت فاطمه(س) دختر پیا…

خیزران:گیاهی پایا از خانواده گندمیان، ویژه مناطق گرم و مرطوب، با ساقه های بلند و محکم و برگهای دراز، نام مادر امام محمد تقی(ع)

 

اسم عربی دختر د

دردانه:(عربی ـ فارسی) (به مجاز) بسیار محبوب و گرامی، عزیزکرده، ناز پرورده؛…

درسا:(عربی ـ فارسی) (دُر= مروارید، لؤلؤ + سا (پسوند شباهت))، شبیه به دُر…

درین:(عربی ـ فارسی) (دُر + ین (پسوند نسبت)) از دُر، ساخته شده از دُر؛…

دریه:(عربی ـ فارسی) (دُر + ایه (پسوند نسبت))، مانند دُر، درخشان، روشن.

دلیله:راهنما، هدایت کننده،(اَعلام) (در تورات) (به معنی معشوقه)…

دنیا:(در نجوم) کیهان؛ جهان، گیتی.

 

اسم عربی دختر ذ

ذُریه:فرزندان، فرزند، نسل.

ذاکره:(در قدیم) ذاکر،   ذاکر.

ذکیه:(مؤنث ذکیّ) به معنای تیز هوش و با هوش، زن تیز خاطر.

ذلفا:دختر سفید روی؛ (اَعلام) شاعره معاصر خلفای عباسی، دختر ابی…

 

اسم عربی دختر ر

رُمَیصا:یکی از دو ستاره‌ای است که برذراع است، شِعرهای شامیه، غموص؛ 2…

رابعه:نام دختر اسماعیل بصری از زنان عارف و بسطار مشهور در قرن دوم که از او حکایتها و سخنان زیادی نقل شده است

راحل:کوچ فرما، کوچ کننده؛ (اَعلام) نام مادر حضرت یوسف(ع).

راحله:(مؤنث راحل)، ( راحل. 1-

راحمه:(مؤنث راحم) به معنی رحمت آورنده و دل سوزاننده.

راحیل:مسافر، کوچ کننده، آن که همیشه در سفر است

راشده:راهنمایی شده، از گمراهی درآمده.

راضیه:پسندیده؛ خوش؛ خشنود؛ (اَعلام) از القاب فاطمه زهرا(س…

راغده:(مؤنث راغد)، [راغد به معنی زندگی خوش و وسیع است]، راغده به معنی…

رافع:بالا برنده، اوج دهنده

رافعه:(مؤنث رافع) رفع کننده؛ از میان برنده و نابود کننده؛ دا…

رانیا:بیننده؛ (اعلام) نام جایی در هندوستان.

 

در ادامه اسم عربی دختر ر

راویه:(در قدیم) بسیار روایت کننده، راوی. + ( راوی.

رایان:نام کوهی در حجاز

رایحه:بوی خوش، بو.

رأفت:نرم خوئی، مهربانی، شفقت.

رباب:ابرهای سفید؛ (اَعلام) نام همسر امام حسین(ع)؛ (در موسیق…

ربابه:(= رباب)، ( رباب.

ربیعه:(مؤنث ربیع)، ( ربیع و- ؛  – (اَعلام) ربیعه از قبیله های…

رجا:(در قدیم) امیدوار بودن، امیدواری، امید؛(در عرفان) امیدوار…

رحیمه:مؤنث رحیم، مهربان

رزان:زن باوقار،بانوی متین،خانم محترم

رشیده:(مؤنث رشید)، ( رشید. ،و-

رضوان:بهشت؛ (در ادیان) فرشته‌ای که نگهبان یا دربان بهشت است؛…

رضوانه:(عربی ـ فارسی) (رضوان + ه (پسوند نسبت)) منسوب به رضوان؛ بهشتی؛

رضیه:مؤنث رضی، نام تنها زنی که در زمان سلطنت مسلمانان در هند سلطنت کرد

 

در ادامه اسم عربی دختر ر

رعنا:زیبا، دلفریب ، بلند و کشیده ، گلی که از درون سرخ و از بیرون زرد باشد

رفعت:(به مجاز) برتری مقام و موقعیت، بلند قدری، افراشتگی و بلندی.

رفیعه:مؤنث رفیع، مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی

رقیه:سحر و افسون – نام یکی از چهار دختر پیامبر(ص) از خدیجه

رمیصا:ام سلیم ، دختر ملحان بن خالد بن زید یکی از صحابه معروف رسول الله،یکی از دو ستاره ای که بر ذراع است

رنا:شادمان گردیدن، شاد شدن، چیزی که در وی نگرند از جهت خوبی و حس…

روح انگیز:(عربی ـ فارسی) (= روح افزا)، ( روح افزا. 1-

روح بخش:(عربی ـ فارسی) (= روح افزا)، ( روح افزا. 1-

روحا:(عربی ـ فارسی) (روح = جان، نفس، روان + الف (اسم ساز))، منسوب به جان …

رویا:رویا، مجموعه ای از تصاویر، افکار، و احساسات که در حالت خواب بطور غیرارادی از ذهن می گذرد ، آنچه واقعیت ندارد و فقط در عالم خیال می یابد

ریحان:گیاهی خوشبو از خانواده ی نعناع که مصرف خوراکی و دارویی دارد.

ریحانه:(= ریحان)، ( ریحان؛ (اَعلام) نام مادر امام رضا (ع). 3) گل…

رئوفه:(مؤنث رئوف) ،   رئوف.

 

اسم عربی دختر ز

زاکیه:(عربی، زاکیَه)، (در قدیم) نیکو، پاکیزه.

زاهده:زن زاهد. +   زاهد،؛ (اعلام) زاهده خاتون بانویی عار…

زاهره:(مؤنث زاهر)،   زاهر.

زبیده:(= زبیده) نام گیاهی (همیشه بهار)؛ (اَعلام) دختر جعفرابن منصو…

زکیه:پاک، پاکیزه، زَکی؛ (اَعلام) نام دیگر حضرت فاطمه(س).

زلال:صاف و شفاف؛ (به مجاز) آب صاف و گوارا.

زلیخا:(مؤنث ازلخ)، جای لغزیدن پا (به لحاظ داشتن زیبایی زیاد)؛ (…

زمرد:(معرب از یونانی) (در علوم زمین) از سنگ‌های قیمتی و عموماً سبز رنگ.

زمزم:«آهسته آهسته»؛ (اَعلام) 1) چاه آبی در مکه، در جنوب شرقی ک…

زهرا:زهرا: مؤنث «ازهر» به معنای روشن و درخشان است . همچنین زهراء مأخوذ از «…

زهره:نام سیاره ای در منظومه شمسی که از درخشنده ترین اجرام اسمانی است و نماد نوازندگی و خنیاگری است

زیتون:در گیاهی) میوهی بیضی شکل سفت و گوشتی به اندازهی توت که رنگ …

زینب:زینب :در لغت به معنی زین ،آراستن وآرایش و خوبی است .   و نیز به معنی د…

زینت:آنچه برای آرایش و زیبا کردن به کار می رود

 

اسم عربی دختر س

سَلوی:(معرب از لاتین) (در گیاهی) گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده  ی…

سَمر:(در قدیم) حکایت، افسانه، داستان؛ (به مجاز) مشهور و گفتار …

سُرور:خوشحالی، شادمانی.

سُها:(اَعلام) (در نجوم) ستارهی کم نوری در کنار ستارهی عناق در صورت ف…

سِتی:(از عربی ستّی = بانوی من) (در قدیم) عنوانی احترام آمیز برای …

ساجده:(مؤنث ساجد)، ( ساجد.

ساحره:سحرکننده، افسونگر

ساحل:(در جغرافیا) زمینی که در کنار دریا یا دریاچه یا رودی بزرگ واقع …

ساحله:(عربی ـ فارسی) (ساحل + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ساحل ( ساحل.

ساریه:ابری که در شب آید؛ (اَعلام) نام یکی از دختران امام موسی ک…

ساعده:مفرد سواعد) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا در…

ساغر:(معرب) ظرفی که در آن شراب مینوشند، جام شراب؛ (در قدیم) (به مجاز)…

ساقی:آن که شراب در پیاله میریزد و به دیگری میدهد؛ (در قدیم) (ب…

سالمه:مؤنث سالم، فاقد بیماری، بدون عیب یا خرابی

سامره:مؤنث سامر، نام شهری در عراق که مرقد امام دهم و یازدهم در آن واقع شده است

سامیرا:سمیرا -زن بزرگوار – نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است- وسیله ای که با آن حجامت می کنند – نام محلی در نزدیکی مکه

سامیه:(مؤنث سامی)، (در قدیم) بلند. + ( سامی. 1-

ساهره:زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدد…

ستیلا:از القاب حضرت مریم سلام الله علیها و نام دختر امام موسی کاظم.

 

در ادامه اسم عربی دختر س

سحر:زمان قبل از سپیده‌دم؛ زمانی است (در ماه رمضان) از نیمه شب…

سحرگل:(عربی ـ فارسی)، گل سپیده دم؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت.

سحرناز(عربی ـ فارسی) زیبایی سپیده دم؛ (به مجاز) زیبا.

سدن:به فتح سین و کسر دال، پارچه ای که روی کعبه می کشند،خدمتکارکعبه

سرور:شادمانی، خوشحالی

سروراعظم:فارسی ـ عربی) از نام  های مرکب،   سرور و اعظم.

سعاد:(اَعلام) نام زن محبوبی در عرب، نام معشوقه‌ای در عرب.

سعادت:خوشبختی؛ (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستاره‌ها و تأثیر آنها …

سعاده:نیک بختی، خوشبختی؛ (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستاره ها و ت…

سعدیه:، منسوب به سعد،   سعد. ؛  …

سعیده:مؤنث سعید ،خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند

سکینه:(= سکینت)، آرامش خاطر؛ (اَعلام) [قرن 1و 2 هجری] دختر امام…

سلاله:نسل؛ (در قدیم) فرزند، نطفه.

سلامت:سالم، تندرستی، صحت؛ (در حالت قیدی) بطور سالم، در حال صحت؛…

سلامه:(اَعلام) سلامه یا سلافه مشهور به شهربانو دختر یزدجرد ابن شهریار…

سلما:نام درختی؛ (در عربی) (مؤنث سِلم) صلح، آشتی، زنِ صلح طلب.

سلمی:(در گیاهی) نام گیاهی است؛ (اَعلام) زنی معشوقه در عرب و (به مجاز…

سلوا:(در گیاهی) گیاهی علفی، خودرو یا زینتی از خانواده نعنا، مریم …

سلوی:کبوتر بهشتی ( بر وزن حلوا)

سلیله:(در قدیم) دختر، دخت، فرزندِ دختر.

سلیمه:مؤنث سلیم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست ، سالم

سما:(در قدیم) آسمان.

سمانه:سُمانی بلدرچین

سمر:افسانه، داستان ، مشهور

سمرا:زن گندمگون.

سمیرا:زن گندمگون، شمیرا. [سمیرا ترجمهی «مهین‌بانو» است]؛ (اَعلا…

 

در ادامه اسم عربی دختر س

سمیره:(= سمیرا)، ( سمیرا. 1-

سمین:چاق،فربه ، ارزشمند و عالی معمولاً در مورد سخن و شعر گفته می شود

سمیه:صدای خوش – اوازی که در آن خیر باشد- نام مادر عمار یاسر که از اصحاب پیامبر(ص) بود

سنا:یاری دهنده، کمک کننده.

سندس:(معرب از فارسی؟) (در قدیم) پارچهی ابریشمیِ لطیف و گران‌بها؛ (به …

سنیه:عالی، خوب.

سها:نام کوچکترین ستاره ی دب اصغر که در قدیم چشم پزشکان از آن برای آزمون صحت بینایی استفاده می کرددند

سهی:مُمالِ سُها (= سُها)،م سُها.

سهیلا:نرم، ملایم؛ (مؤنث سهیل)، ( سهیل.

سودا:(به مجاز) فکر، خیال، شور و شوق؛ (در قدیم) (به مجاز) علاقه…

سوده:ساییده، ساییده شده؛ (اَعلام) [قرن اول هجری] نام دختر زمعه…

سوره:هر یک از بخش‌های صد و چهارده‌گانهی قرآن که خود شامل چند آیه است…

سوفیا:(= صوفیه)، پیروان تصوف؛ عاقل، خردمند؛ (اَعلام) (= صوفی…

سونیا:دختر نور، دختری که در اجتماع رتبه بالایی داشته باشد

سیاره:(در نجوم) هر جرم آسمانی که در منظومه‌ای به دور ستاره‌ای میگر…

سیما:چهره، صورت؛ (در قدیم) نشان و حالتی در صورت انسان که مبین …

 

اسم عربی دختر ش

شُمیلا:قلب شدهی [پدیده آوایی در زبان مثل: دیوار و دیوال] شُمیرا.    شُمیرا و …

شاهده:منسوب به شاهد؛ زیبارو؛ (به مجاز) محبوب و معشوق.

شبیب:با ارزش و جوانمرد؛ (اَعلام) 1) نام یکی از بزرگترین انقلاب…

شراره:شرار، پاره‌ای از آتش که به هوای پرد، جرقه، اخگر؛ (به مجاز…

شرافت:حالتی در شخص که او را از ارتکاب رذایل باز میدارد؛ بزرگ من…

شرف:حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزش‌های اخلاقی بوجود میآید،…

شرف نسا:موجب آبرو،‌ حرمت و اعتبار زنان.

شریعت:شرع؛ (در قدیم) طریقه، روش؛ (در اصطلاح) اقوال واعمال و …

شریعه:شریعت،   شریعت؛ (در قدیم) محل در آمدن به آب، محل برداشتن …

شریفه:مؤنث شریف ، ارزشمند، عالی، سید، ارجمند

شعله:زبانه و درخشش آتش، فروغ، روشنی

شفا:بهبود، بهبود یافتن از بیماری؛ (در اصطلاح عرفانی) از میان …

شفق:نوری سرخ که تا مدتی پس از غروب خورشید از آسمان به زمین میتابد.

شفیعه:مؤنث شفیع، شفاعت کننده

شفیقه:مؤنث شفیق،مهربان

شقایق:(در گیاهی) گلی سرخ رنگ؛ گیاهی یک ساله و علفی یا کاشتنی ای…

شکرانه:(عربی ـ فارسی) سخنی که به عنوان سپاسگزاری گفته میشود، یا عملی که بر…

شکیلا:(عربی ـ فارسی) (شکیل = خوشگل، زیبا + ا (پسوند نسبت))، منسوب به شکیل، خ…

شلاله:آبشار؛ (در منابع عربی) شلال؛ (در ترکی) آبشار، فوّاره.

 

در ادامه اسم عربی دختر ش

شمامه:(در قدیم) رایحه و بوی خوش؛ گلولهی خوشبو، دستنبو؛ (به م…

شمایل:ظاهر کسی یا چیزی، شکل و صورت؛ (در قدیم) خویها، خصلت‌های ن…

شمس جهان:(عربی ـ معرب فارسی) خورشید جهان، آفتاب گیتی؛ (به مجاز) زیبارو.

شمسه:(عربی ـ فارسی) نقش زینتی به شکل خورشید که در تذهیب، جواهر سازی، کاش…

شمسی:(عربی ـ فارسی) (منسوب به شمس)،دارای شمس (خورشید)؛ (در قدیم) …

شمه:(عربی، شَمَّه) (در قدیم) بوی خوش.

شمیس:مصغر شمس

شمیم:(در قدیم) بوی خوش.

شمیمه:واحد شمیم، یک بوی خوش

شمین:(عربی ـ فارسی) (شم = بو، رایحه + ین (پسوند نسبت))، خوشبو.

شهد:عصارهی میوه که بر اثر جوشیدن غلیظ شده است؛ مادهی قندی مذا…

شهره:مشهور، نامدار و نامور

شهلا:دارای رنگ سیاه چون رنگ چشم میش، رنگ میشی، زیبا و فریبنده(چشم)، نوعی نرگس که حلقه وسط آن سرخ یا بنفش است

شوکت:جاه و جلال؛ عظمت، بزرگی

شیما:زنی که روی چانه اش خال دارد ، زن زیبای عرب، نام دختر حلیمه سعدیه دایه پیامبر(ص)

 

اسم عربی دختر ص

صَفیا:(= صَفیه)،   صَفیه 1-.

صابره:صابره از القاب حضرت فاطمه (س) است

صابرین:جمع صابر ، بانوی صبور و شکیبا

صاحبه:(مؤنث صاحب)، ( صاحب ،،و 5-

صادقه:مونث صادق. راستگو و درستکار

صالحه:مؤنث صالح، شایسته و درستکار، نیک، خوب، دارای اعتقاد و عمل درست دینی

صائبه:(عربی، صائبَه) (مؤنث صائب) ) صائب .

صائمه:(مؤنث صائم) (در قدیم) آنکه روزه میگیرد، روزه‌گیر، روزه‌دار.

صبا:نسیم ملایمی که از طرف شمال شرق می وزد، پیام رسان میان عاشق و معشوق، نام یکی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم، نام موسیقیدان معروف موسیقی قدیم، نام موسیقیدان معروف ایران

صباح:(در قدیم) بامداد، صبح در مقابلِ مَسا؛ (به مجاز) روز.

صبرا:(عربی ـ فارسی) [صبر = بردباری کردن در برابر سختی‌ها و ناملایمت‌ها، شکی…

صبریه(صبر + ایه (پسوند نسبت))، منسوب به صبر؛ (به مجاز) صبور و …:

صبور:آنکه در برابر سختیها و رنج‌ها بردبار است، صبر کننده، شکیبا؛ …

صبورا:(عربی ـ فارسی) (صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم))، به معنی بردبار، صبور.

صبوره:(عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، منسوب به صبور؛ (به مجاز) صبور …

صبیحه:مؤنث صَبیح)، ( صَبیح.

صبیه:به گونه‌ احترام آمیز به معنی دختر (فرزند).

صحرا:(عربی، صحراء) (در جغرافیا) بیابان؛ محلی خارج از منطقه  ی مسکونی،…

صداقت:راستی و درستی؛ (در عرفان) نزد اهل سلوک پایداری دل در وفا …

صدر:جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروی درِ …

صدری:(عربی ـ فارسی) (صدر + ی (پسوند نسبت))، منسوب به صدر، مربوط به صدر (…

صدف:نوعی جانور نرم تن که قدما اعتقاد داشتند اگر قطره باران در آن جا بگیرد به مروارید تبدیل می شود ، نام سه ستاره به شکل مثلث

صدیقه:مؤنث صدیق، بسیار راستگو و درستکار، لقب عایشه همسر پیمابر(ص) و لقب مریم(ع)

 

در ادامه اسم عربی دختر ص

صراحی: (در قدیم) ظرف شراب، ظرف شیشه‌ای شراب؛ (در قدیم) (به مجاز)

صغری:مؤنث اصغر، زن کوچک تر و هر شیء مؤنث که کوچک باشد

صفا:داشتن رفتار و کرداری همراه با دوستی و صمیمیت، یکرنگی، خلوص و…

صفورا:(معرب از عبری) (اَعلام) نام زوجهی حضرت موسی(ع) و دختر حضرت شعیب(ع).

صفیه:مؤنث صفی، نام یکی از همسران پیامبر(ص)

صمیمه:(مؤنث صَمیم) صمیمی؛ خالص، ناب؛ اصیل.

صنم:(به مجاز) (شاعرانه) بت، شخص زیبا رو، معشوق زیبارو؛ (در عر…

صنوبر:(عربی، صَنَوبر، معرب از یونانی) (در گیاهی) نام چند نوع گیاه درختی از خ…

صهبا:(= صَهباء) (مؤنث اصهب)، سرخ و سفید؛ (در قدیم) شراب انگوری…

صوفیا:(عربی ـ فارسی) (صوفی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صوفی، ( صوفی.

صوفیه:(در تصوف) پیروان طریقه و مسلک تصوف، اهل تصوف، متصوفه؛ (اَ…

صونا:(عربی ـ فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صون؛ خویشتن داری…

 

اسم عربی دختر ض

ضحی:صبح – چاشتگاه زمانی از صبح که تازه آفتاب در آمده است

ضرغامه:مؤنث ضرغام، شیر درنده ، پهلوان، دلاور

 

اسم عربی دختر ط

طاهره:مؤنث طاهر، زن پاک و مبرا از عیب، لقب فاطمه زهراع) و لقب خدیجه همسر پیامبر(ص)

طاووس:(معرب از آرامی) پرنده‌ای از خانوادهی کبک که پرهای رنگارنگ و زیبا دا…

طراوت:تر و تازگی؛(در قدیم) (به مجاز) سامان و رونق.

طریفه:(مؤنث طریف) (در قدیم) نو، تازه).

طلا:زر، فلزی زرد رنگ و قیمتی؛ (در گفتگو) (به مجاز) هر شیئی یا…

طلایه:(به مجاز) نشانه یا جلوهی نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه‌…

طلعت:(در قدیم) چهره، روی.

طلوع:دمیدن و برآمدنِ خورشید و مانند آن؛ (به مجاز) ابتدای روز؛ …

طلیعه:(به مجاز)، طلایه. ( طلایه.

طناز:ویژگی زن یا دختری که ظاهری زیبا و حرکات و رفتاری دلنشین و هم…

طنین:انعکاس صوت، پژواک؛ حالتی از صدا که دارای تأثیر و نفوذ باش…

طهورا:از واژه‌های قرآنی (و انزلنا من السماء ماء طهورا) به معنی پاک…

طوبی:(معرب از عبری) خیر، شادی، سعادت، بهشت؛ درختی در بهشت؛ (مؤنث ا…

طوعه:اطاعت، فرمانبری؛ (اَعلام) نام زنی که مسلم ابن عقیل به خان…

طیبه:مؤنث طیب، پاک، مطهر، پاکیزه

 

اسم عربی دختر ظ

ظریف:دارای اجزا یا ساختار نازک و باریک همراه با ظرافت و تناسب، نکته سنج و نکته دان

ظریفه:(مؤنث ظریف)،   ظریف.

ظهیر:(در قدیم) پشتیبان، یاور؛ (اَعلام) ظهیر فاریابی: [قرنِ 6 ه…

ظهیره:مؤنث ظهیر، پشتیبان، یاور، ظهیرالدین

 

اسم عربی دختر ع

عابده:مؤنث عابد، عبادت کننده، پرستنده چیزی یا کسی

عادله:(مؤنث عادل) عادل، دادگر (زن)، + (  عادل.

عادیات:نام سوره ای در قرآن کریم

عارفه:مؤنث عارف، آن که از راه تهذیب نفس و تفکر، به معرفت خداوند دست می یابد، دانا، آگاه

عاشیه:زن نیکو حال؛ (اَعلام) [7 پیش از هجرت -57 هجری] همسر پیامب…

عاصفه:(مؤنث عاصِف). (  عاصِف.

عاصمه:(مؤنث عاصِم). ( عاصِم. .

عاطفه:عربی محبت و مهربانی، عطوفت

عاقله:مؤنث عاقل،دارای عقل و فهم زیاد

عالم:(در قدیم) کیهان، پهنهی کرهی زمین و آنچه در آن است، جهان؛ …

عالمه:(مؤنث عالم) دانشمند (زن)، آگاه.

عالیه:مؤنث عالی،عنوانی احترام آمیز برای زنان، عالی مقام، نام دختر هارون الرشید، به روایتی نام دختر امام علی النقی(ع)

عامره:مؤنث عامر، آباد کننده

عایشه:دارای حال نیکو، نام دختر ابوبکر و همسر پیامبر(ص)

عبدالصاحب:بندهی صاحب، بنده  ی دارنده و مالک؛ (اَعلام) 1) عبدالصاحب …

عبیر:(در قدیم) نوعی ماده  ی خوش  بو کننده که از ترکیب مشک، گلاب، زعف

عدیله:(مؤنث عدیل)، مثل، مانند، ‌همانند، هم شأن، هم وزن؛ همسر.

عذرا:دوشیزه، باکره، بکر، لقب مریم(ع) و لقب فاطمه(س)، نام معشوق وامق

عرفانه:(عربی ـ فارسی) (عرفان + ه (نسبت))، منسوب به عرفان. ( عرفان.

عزت:عزیز و گرامی بودن، سربلندی و ارجمندی در مقابلِ ذلت؛ احترا…

 

در ادامه اسم عربی دختر ع

عزیزه:مؤنث عزیز، گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم

عسل:مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد، بسیار شیرین و دوست داشتنی

عشرت:(عربی، عشیره) خوش گذرانی، کام جویی؛ (در قدیم) هم نشینی، معاشرت.

عصمت:معصوم بودن، بیگناهی، پاکدامنی؛ ناموس و عفت زنان؛ (در ق…

عطرین:(عربی ـ فارسی) (عطر + ین (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو.

عطریه:عطر + ایه (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو.

عطوفه:(مؤنث عَطوف) زنِ مهربان و با عاطفه.

عطیه:آنچه از سوی خداوند یا از طرف شخصی بزرگ به کسی بخشیده شود؛…

عظیمه:مؤنث عظیم، بزرگ، کلان، با اهمیت، بزرگ، فراوان، بسیار

عفت:حالت خویشتن داریِ زن در رویارویی و معاشرت با نامحرم و حفظ آب…

عفیفه:مؤنث عفیف، دارای عفت، پرهیزکار، پارسا

عقیق:سنگی سلیسی و آبدار و قیمتی، که رنگ سرخ آن بسیار جالب است و د…

عقیله:(مؤنث عقیل)، زن بزرگوار؛ هر چیز گرامی و ارجمند، نفیس.

علویه:(مؤنث علوی)، منسوب به علی؛ آنچه که مرتفع باشد؛ آنچه که…

علیا:ویژگی جایی که نسبت به جای دیگر بر بلندی قرار گرفته است، بالا…

علیمه:(مؤنث علیم)، ( علیم.

عهدیه:(عهد + ایه (پسوند نسبت))، منسوب به عهد؛ (به مجاز) زن هم ‌…

عواطف:عاطفه  ها، احساسات؛ مهربانی  ها، الطاف.

عینا:(عربی، عیناء)، زن فراخ چشم، زن زیبا چشم.

 

اسم عربی دختر غ

غدیره:(عربی، غَدیرَه) گیسوی بافته و آویخته.

غزال:نوعی آهوی ظریف اندام و بسیار تندرو با چشمان درشت سیاه؛ (د…

غزاله:(در قدیم) نوعی آهو برهی ماده؛ (به مجاز) آفتاب، چشمهی آفتا…

غزل:(در ادبیات) نوعی شعر، شعر عاشقانه؛ (در موسیقی ایرانی) هر …

غمزه:حرکت چشم و ابرو برای برانگیختن توجه دیگری، کرشمه، ناز

 

اسم عربی دختر ف

فاخته:پرنده‌ای از خانوادهی کبوتر؛ کوکو، صلصل؛ (در قدیم) (در موس…

فاخره:(مؤنث فاخر)،   فاخر.

فادیا:نجات بخش، منجی.

فادی٧:زنِ نجات دهنده، زنِ آزاد کننده.

فاضله:(مؤنث فاضل)،   فاضل. و –

فاطره:(مؤنث فاطر)، ( فاطر.

فاطمه:فاطمه: در لغت و اصطلاح عرب به زنی گفته می شود که فرزند خود را از شیر ب…

فاطمه حورا:از نام‌های مرکب،   فاطمه و حورا.

فاطمه زهرا:(اَعلام) ام ابیها و ام الائمه و ام الحَسنین، صدیقه کبری دختر پی…

فاطمه زینب:از نام‌های مرکب،   فاطمه و سما.

فاطمه سما:از نام‌های مرکب،   فاطمه و سما.

فاطمه سیما:از نام‌های مرکب،   فاطمه و سیما.

فاطمه عذرا:از نام‌های مرکب،   فاطمه و عَذرا.

فاطمه محیا:از نام‌های مرکب،   فاطمه و محیا.

فاطمه معصومه:از نام‌های مرکب، ا فاطمه و معصومه؛ فاطمهی بیگناه و پاک.

فاطمه نسا:از نام‌های مرکب،   فاطمه و نسا.

فاطیما:فاتیما نام شهری در اروپا که حضرت فاطمه در آنجا ظهور کرده است

فایضه:مؤنث فائض

فایضه (فائضه):(مؤنث فایض، فائض) فیض رسان، فایده بخش (زن).

فائزه:( مؤنث فائز) زن رستگار؛ +   فائز.

فائقه:(مؤنث فائق) عالی، برتر؛ زنی که از حیث جمال بر همگان برتری

فتانه:(به مجاز) فتان، بسیار زیبا و دل‌فریب؛ (در قدیم) (به مجاز)…

فجر:نوری که از مدتی پیش از طلوع خورشید به زمین می  تابد، سپیده  …

فخرجهان:(عربی ـ معرب) موجب نازش و افتخار دنیا.

فخری:(عربی ـ فارسی) (فخر + ی (پسوند نسبت))، منسوب به فخر،   فخر. ،و …

فخریه:(فخر + ایّه (پسوند نسبت))، منسوب به فخر،   فخر. ،و –

فرّخ لقا:(فارسی ـ عربی) خوش صورت، زیبا چهر، زیباروی، نیکو دیدار، خوش برخورد؛…

فرح:شادمانی، سُرور، شاد شدن، شادمان گردیدن.

فرح انگیز:(عربی ـ فارسی) برانگیزندهی شادی، شادی بخش، مفرح.

فرح دخت:(عربی ـ فارسی) (فرح + دخت = دختر) دختر شاد و خوشحال.

فرح روز:(عربی ـ فارسی) آن که روزگارش به شادمانی و سُرور است؛ (به مجاز) خ…

فرح نسا:(فرح + نسا)، زنی که موجب شادی و شادمانی باشد، شادی آور، شادمان …

فرح نوش:(عربی ـ فارسی) (فرح + نوش)، شادمانی و سُرور جاوید؛ (به مجاز) آن …

فرحانه:(مؤنث فرحان)،   فرحان.

فرحناز:(عربی ـ فارسی) آن که مسرور و شادمان است و دارای ناز و عشوه است؛ …

 

در ادامه اسم عربی دختر ف

فردوس:(در عربی فردَوس) (معرب از فارسیِ پردیس)، بهشت؛ (اَعلام) شهرستانی…

فرصت:وقت مناسب برای انجام کاری؛ زمان و وقت؛ (اَعلام) فرصت شیرا…

فروغ اعظم:(فارسی ـ عربی) (فروغ= (غ فروغ) + اعظم= بزرگوارتر، بزرگتر، بزرگوار، بزر…

فریال:کلمه فارسی) فر به معنای شکوه به همراه یال به معنای گردن، دارای ان…

فریدا:(عربی ـ فارسی) (فرید + ا (پسوند نسبت))، منسوب به فرید،   فرید.

فریده:(مؤنث فرید)،   فرید

فصیحه:(مؤنث فصیح)، ، فصیح ،،-.

فضه:(در قدیم) به معنای نقره و سیم؛ (اَعلام) نام خادم حضرت فاط…

فضیلت:برتری در دانش، هنر و اخلاق، فضل؛ارزش و اهمیت؛ (در قدیم…

فضیله:(= فضیلت) برتری در دانش، هنر و اخلاق، فضل؛ ارزش و اهمیت، …

فهامه:(مؤنث فَهام)،   فَهام.

فهمیده:(عربی ـ فارسی) (صفت فاعلی از فهمیدن)، دارای فهم، دانا؛ (در حالت …

فهیمه:(مؤنث فهیم)،   فهیم.

فوزیه:زن پیروز در هر کار و امری، رستگار و موفق.

فیروزه:(معرب) پیروزه؛ نوعی کانی قیمتی حاوی مس و فسفر، دارای رنگ آبی یا 

فیض محمد:از نام‌های مرکب، ( فیض و محمّد.

 

اسم عربی دختر ق

قدسی:(عربی ـ فارسی) (منسوب به قدس)، مربوط به عالم بالا، مربوط به عالم مج…

قدسیه:(مؤنث قدسی)، ( قدسی.

قدیره:(مؤنث قدیر)

قدیسه:مؤنث قدیس

قمر:(در نجوم) ماه؛ جِرم آسمانی که دور سیاره‌ای بچرخد؛ (اَع…

قمرسیما:ویژگی آن که چهره‌اش مثل ماه میباشد؛(به مجاز) زیبارو.

 

اسم عربی دختر ک

کاظمه:(مؤنث کاظم)، ( کاظم.

کبری:(مؤنث اکبر)، بزرگ، کبیر، بزرگتر، + ( اکبر؛ (اَعلام) لقب ز…

کتیبه:(از عربی، ممالِ کِتابَه) نوشته  ای که بر سطوح سخت مانند سنگ کنده می…

کریمه:گران‌بها، ارزشمند؛ صفت هر یک از آیه‌های قرآن؛ (در قدیم…

کعبه:مرتفع، جای چهارگوش، مکعب؛ (اعلام) (= بیت‌الله الحرام): بن…

کلثوم:پرگوشت رخسار بیترش‌رویی، دارای گونه و چهرهی پر گوشت؛ (به …

کوثر:(اَعلام) 1) سورهی صد و هشتم از قرآن کریم دارای سه آیه؛ 2) (در ا…

کوکب:ستاره، گلی زینتی، درشت و پُرپَر به رنگهای ارغوانی، سفید، قرمز، زرد، یا بنفش

 

اسم عربی دختر گ

گل نسا:[گل = (در قدیم) (به مجاز) صورت زیبا + نسا = زنان]، زیباروی زنان؛…

گلعذار:(= گل چهره)، ( گل چهره.

 

اسم عربی دختر ل

لَنا:نصیب و بهره.

لَیِنا:(مؤنث الین) نرم تر؛ (به مجاز) مهربان تر، خوشخوتر.

لَیلیا:شب؛ (در عربی) لیل؛ [هزاورش LYLYA (در پهلوی) shap (شب)].

لطافت:لطیف بودن، نرمی؛ طراوت و زیبایی؛(در قدیم) مهربانی، لطف…

لطیف:نرم و خوشایند، ظریف و زیبا؛ ملایم و خوش آهنگ؛ (به مجاز…

لطیفه:(عربی، لطیفه) (به مجاز) حکایت یا عبارت کوتاه و خنده  آور که برای شا…

لعبا:مؤنث اَلْعَب)، زیباترین.

لیلا:(مؤنث الیل) درازترین و تارترین شب [صفتی برای زنان به لحاظ گی…

لیلی:(عربی ـ فارسی) منسوب به لیل، به معنی شبانه، شبانگاه، شبانگاهی؛ (…

لیلیا:شب، هم ریشه با

لیمعه:(عربی، لَمیَعه) درخشان و روشن.

 

اسم عربی دختر م

مَکیه:(مؤنث مکی)، مربوط یا متعلق به مکه؛اهل مکه؛ (اَعلام) سو…

مَلَک سیما:خوشگل، پریچهر، فرشته روی، زیبا روی.

مَنزلت:ارزش و اهمیت؛ (در قدیم) مقام، درجه؛ نظم و انضباط؛ ح…

مَهدا:اول شب، پاسی از شب، آرامش شب

مَیسا:(عربی، مَیساء) زنی که با برازندگی و تکبّر راه میرود، متکبر و با تبختر …

مَیسون:وزین، با وقار، بردبار، گرانمایه.

مُحَیّا:(در قدیم) چهره، صورت

مُرسا:استوار گشتن، واقع شدن و ثابت گردیدن.

مُعزز:عزیز ، گرامی؛ بزرگوار و ارجمند (زن).

مُنیراعظم:درخشندگی و تابندگی زیاد؛ (به مجاز) بسیار زیبارو.

ماجده:مؤنث ماجد، دارای مجد و بزرگی، بزرگوار

ماریه:زنِ سفید و براق، بسیار درخشنده؛ (اَعلام) نام همسر قبطی پیامبر اس…

ماه صنم:(فارسی ـ عربی) از نام  های مرکب، ، ماه و صنم.

ماه طلعت:(فارسی ـ عربی)، ماه سیما، ماه چهره؛ (به مجاز) زیبارو.

ماه منظر:آنچه که دارای منظری چون ماه باشد، ماه چهر. + آ ماه چهر.

ماه منیر:(فارسی ـ عربی) ماه درخشان و تابان؛ (به مجاز) زیبارو.

ماه نسا:ماهِ زنان؛ (به مجاز) زیبا رو در میان زنان، زیبارو.

 

در ادامه اسم عربی دختر م

ماهده:مؤنث ماهِد)، ( ماهِد.

ماهره:(مؤنث ماهر)، ع ماهر.

مائده:(مؤنث مائد) (درقدیم) خوردنی، طعام؛ سفره‌ای که بر آن غذا م…

مبارک:دارای آثار یا تأثیرات خوب، دارای برکت و خیر و خوشی، خوش یمن، خج…

مبارکه:(مؤنث مبارک)، ( مبارک.

مبینا:(مؤنث مبین)، ( مبین.

مبینه:(عربی ـ فارسی) (مبین + ه (پسوند نسبت))، منسوب به مبین، ( مبین

متانت:حالت استواری و سنگینی در رفتار همراه با پرهیز از نشان دادنِ …

متینا:(مؤنث متین)، ( متین.

متینه:مؤنث متین

محبت:دوست داشتنِ کسی یا چیزی، مهربان بودن نسبت به کسی یا چیزی، مِ…

محبوب:دوست داشتنی، مورد محبت

محبوبه:نام گیاهی (محبوبهی شب)؛ محبوب (زن)؛ معشوق، معشوقه، محب…

محترم:قابل احترام، عزیز و گرامی؛ (در قدیم) دارای حرمت و مقدس.

محجوب:با حجب و حیا و مؤدب؛ (در قدیم) در حجاب شده، پوشیده، پنهان…

محجوبه:(مؤنث محجوب)، ( محجوب،دارای حجاب (زن).

محدثه:مؤنث محدث، گوینده سخن،

محسنه:(مؤنث محسن)، (در قدیم) آراسته و زیبا؛زن احسان کننده، زن ن…

محنّا:به حَنا خضاب کرده، مخضب به حَنا.

محنا:به ضم میم و فتح ح و تشدید نون ، به حنا خضاب کرده

محیا:حیات، زندگی.

مدیحه:سخنی (معمولاً شعر) که در ستایش کسی گفته‌ یا سروده میشود.

 

در ادامه اسم عربی دختر م

مدینه:شهر،نام شهری در عربستان که پایگاه حکومت حضرت محمد ( ص‌) بود

مرجان:شادمانی و فرح

مرجانه:(عربی، مرجانه) مروارید خُرد؛ یک دانه مروارید خُرد، واحد مرجان به…

مرحمت:لطف و مهربانی داشتن، مهربانی، لطف.

مرصع:آنچه با جواهر تزئین شده باشد، جواهر نشان؛ (در ادبیات) ویژ…

مرضیه:پسندیده، مرضی

مریم:(در گیاهی) گل سفید خوشه‌ای خوشبو و دارای عطر با دوام، و نیز گیاهی ع…

مزین:تزیین شده، آراسته. [این کلمه چنانچه مُزَیِن /لفظ شود…

مستوره:(مؤنث مستور) (در قدیم) (به مجاز) مستور، پنهان، پوشیده؛ (د…

مسعوده:(مؤنث مسعود) (در قدیم) خجسته، مبارک، + ( مسعود. و –

مشکات:از واژه‌های قرآنی؛ (در قدیم) چراغدان؛ ظرف بلورین که در…

مطهّره:(مؤنث مطهّر) + + مطهّر.

مطهر:پاک و مقدس؛ (در قدیم) منزه.

مطهره:مؤنث مطهر، پاک و مقدس،منزه

معصومه:معصومه: از معصوم به معنی بی گناه و مصونیت یافته و نگاهداشته شده از گنا…

معظمه:(عربی، معظمه) بزرگ داشته شده، بزرگ؛ (اعلام) نویسنده   بانوی تاجی…

معینا:(عربی ـ فارسی) (معین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به مُعین، ( مُعین.

مقبوله:(مؤنث مَقبول)، مورد قبول، پذیرفته شده؛ دلنشین، دوست داشتن…

مقدسه:(مؤنث مقدس)، مقدس، دارای تقدس و پاکی، مبرا از هر آلودگی، پاک…

مقصوده:مطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند؛ مورد علاقه.

مکرمه:(مؤنث مُکَرم)، زن گرامی و عزیز کرده

مکیه:اهل مکه ، مربوط یا متعلق به مکه

ملاحت:حالتی در چهره که شخص را دوست داشتنی مینماید، نمکین بودن، با …

ملایم:فاقد شدت و تندی؛ (به مجاز) دارای اخلاق خوش و سازگار با دی…

ملک جهان:(عربی ـ معرب) فرشته جهان؛ (به مجاز) زیباروترین.

ملک ناز:(عربی ـ فارسی) موجب افتخار پادشاه به لحاظ زیبایی؛ ویژگی آن که نا…

ملک نسا:پادشاهِ زنان، سَرور زنان؛ فرشته رو و زیبا در میان زنان.

 

در ادامه اسم دختر عربی م

ملوک:(جمعِ مِلَک) پادشاهان؛ (اَعلام) 1) دریای ملوک بخشی از اقی…

ملیحه:(مؤنث ملیح) (در قدیم) (به مجاز) ملیح، زیبا و خوشایند، دارای …

ملیسا:زمانی بین مغرب و نماز عشا؛ ماه صَفر؛ ماهی بین آخر گرما…

ملیکه:(در قدیم) (زن) صاحب، (زن) مالک.

ممتاز:دارای امتیاز، برتر، برجسته؛ عالی، خوب، مرغوب؛ مشخص، جد…

منا:امیدها، آرزوها، مقاصد.

منال:(در قدیم) مال، دارایی، مِلک، ثروت؛ درآمد، مداخل.

منزه:به دور از آلودگی، پاک، پاکیزه؛ مبرا، بری، بی  عیب.

منصوره:(مؤنث منصور)، ( منصور و- ؛(اَعلام) شهر بندری، در شمال…

منظر:آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود؛ جلوهی ظاهری هر شخ

منور:روشن، درخشان، نورانی؛ (به مجاز) روشن فکر.

منوره:(مؤنث مُنور)، ن مُنور.

منیبا:(عربی ـ فارسی) (منیب + ا (پسوند نسبت))، منسوب به منیب، ( منیب.

منیر:آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن

منیره:آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن

مه جنین:(فارسی ـ عربی) (به مجاز) دارای پیشانی سفید و زیبا، زیباروی

مهدا:اول شب ، قسمتی از شب

مهدیا:مهدی = هدایت شده + ا (اسم ساز))، دختر هدایت شده.

مهدیه:کسی که خداوند رستگاری را و راه راست را برایش تعیین کرد.

مهراعظم:(مهر = مهربانی و محبت + اعظم = بزرگ)، مهربانی و محبت بزرگ؛ (به م…

مهرجان:(مُعرب از فارسی مهرگان)، ( مهرگان.

مهرنسا:(فارسی ـ عربی) (مهر = خورشید + نسا)، خورشید زنان؛ (به مجاز) زیبا…

مهستی:فارسی ـ عربی) (مَه = ماه + ستی = مخفف سیدتی)، ماه خانم، ماه بانو؛ …

مهلا:(اسم صوت) آهسته! بی شتاب!.

مهنا:در خور، شایسته؛ (در قدیم) گوارا و خوش؛ دور از رنج.

مهنور:(مه = ماه + نور) نورِ ماه ؛ (به مجاز) زیبارو.

مهیره:زن کدبانو، زن اصیل زاده

مهیلا:حرکت آهسته، روان؛ از واژه  های قرآنی (در سوره  ی مزمّل).

موحده:(مؤنث موحد)، ( موحد.

مولود:آن که به دنیا آمده، زاده شده، فرزند؛ تولد، میلاد؛ (به …

 

 

||بیشتر بخوانید:اسامی فارسی دختر

در ادامه اسم عربی دختر م

مولوده:(مؤنث مولود)، ( مولود.

مونس:هم نشین و همراز، همدم.

موهبت:(عربی، مَوهَبَه) هر چیز ارزشمندی که به کسی بخشیده می  شود یا او از آن …

مؤمنه:(مؤنث مؤمن)، ( مؤمن. و –

میسا:زنی که با غرور و تکبر راه می رود

میسان:ستاره ای در صورت فلکی جوزا

میلانا:مونث میلان ، خواهش ، میل ، آرزو

میمنت:سعادت، فرخندگی، مبارکی.

 

اسم عربی دختر ن

نَظیره:(مؤنث نظیر)، همتا، همانند؛ (در ادبیات) شعر یا داستانی که 

نَیراعظم:(به مجاز) خورشید؛ (به مجاز) زیبا و تابناک.

ناجیه:(مؤنث ناجی)،   ناجی.

نادره:شخص هوشمند و دارای نبوغ که نظیر او کمتر ظهور میکند؛ (به م…

نادی:ندا دهنده، ندا کننده

نادیا:(اسم فاعل مؤنث از نادی) زن خوش آواز.

نادیه:(مؤنث نادی)، ندا دهنده، ندا کننده.

نارین:(عربی ـ فارسی) (نار + ین (پسوند نسبت))، منسوب به نار، آتش؛ (به م…

نارینا:(عربی ـ فارسی) (نارین + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نارین، ( نارین.

نارینه:(نار = انار، آتش + اینه/ (پسوند نسبت)، منسوب به انار؛ منسو…

ناریه:آتشی، آتشین

نازنین رقیه:(فارسی ـ عربی) رقیهی دوست داشتنی؛ رقیهی عزیز و گرامی؛ رقیهی ز…

نازنین زهرا:(فارسی ـ عربی)، زهرای دوست داشتنی؛ زهرای عزیز و گرامی؛ زهرای …

نازنین زینب:(فارسی ـ عربی)، زینبِ دوست داشتنی؛ زینبِ عزیز و گرامی؛ زینبِ …

نازنین فاطمه:(فارسی ـ عربی)، فاطمهی دوست داشتنی؛ فاطمهی عزیز و گرامی؛ فاطم…

ناعمه:(مؤنث ناعم)، نرم و لطیف؛ مرغزار، باغ.

نائله:(مؤنث نائل)، یابنده، بهره‌مند؛ کسی که به مقصود و مطلوب خو…

نبیه:شریف، بزرگوار؛ (در قدیم) آگاه، هوشیار.

نجاح:رستگاری؛ کامیابی، پیروزی، موفقیت.

نجلا:(مؤنث انجل)، زن فراخ چشم، زنی که چشمانی وسیع و زیبا داشته باشد.

نجما:(عربی ـ فارسی) (نجم = نام سوره  ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، ستاره + ا …

نجمه:(مؤنث نجم) (در قدیم) ستاره، اختر، نجم؛ (در گیاهی) نام درخ…

نجمیه:(نجم + ایّه/ (پسوند نسبت))، منسوب به نجم؛ (به مجاز)…

نجوا:سخن آهسته؛ صحبت کردن با یکدیگر معمولاً با صدای آهسته به قصد این…

 

در ادامه اسم عربی دختر ن

نجیبه:مؤنث نجیب، شریف، اصیل،عفیف، پاکدامن

نحله:عطیه، بخشش؛ مذهب، دیانت.

ندا:صدای بلند، فریاد، بانگ

ندیمه:زن یا دختری که معمولاً با ملکه، شاهزاده‌ها، یا زنان بزرگ دیگر ه…

نرجس:معرب از فارسی،نرگس، نام همسر امام حسن عسگری(ع) و مادر حضرت مهدی(ع)

نزهت:خوشی، شادی؛ پاکی، بیآلایشی؛تفرج؛ (در موسیقی ایرانی)…

نزهت الزمان:موجب خوشی و شادمانی اهل زمانه.

نسا:(عربی، نساء)؛ (در قدیم) زنان؛ (اَعلام) 1) سورهی چهارم از قرآن کر…

نسیبه:دختر با اصل و نسب ، بانوی اصیل ،بانویی که در صدر اسلام در جنگ احد شرکت داشت و به آسیب دیدگان کمک می کرد

نسیم:باد ملایم و خنک، باد بسیار آرام؛ (در قدیم) بوی خوش؛ (د…

نسیما:(عربی ـ فارسی) (نسیم + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نسیم، و نسیم.

نسیمه:(عربی ـ فارسی) (نسیم + ه (پسوند نسبت))، باد بسیار ملایم؛ (در قدی…

نشاط:شادی، خوشی، سرزندگی؛ (در قدیم) میل، عزم، شوق.

نصرت:یاری، کمک؛ (در قدیم) پیروزی، فتح.

نصیبه:(مؤنث نَصیب)،   نصیب.

نظاره:(در قدیم) بیننده، تماشاگر

نعیما:(عربی ـ فارسی) (نعیم + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نعیم، ن نعیم. ،

نعیمه:(عربی ـ فارسی) (نعیم + ه (پسوند نسبت)) منسوب به نَعیم، ( نعیم. ،- …

نغمه:در موسیقی) آهنگ یا ملودی؛ آواز، تصنیف یا صوت موسیقیایی ک

نفیسه:(مؤنث نفیس)، گران‌بها، قیمتی؛ (در قدیم) ارجمند و گرامی؛

نقشین:(عربی ـ فارسی) (در قدیم) دارای نقش، نقش‌دار.

نهایت:پایان، انتها؛ آخرین، بالاترین، بیشترین؛ بالاترین حد چی

نهضت:(در سیاست) جنبش؛ (در قدیم) حرکت، عزیمت

نوال:آنچه بخشیده میشود، عطیه؛ (در قدیم) بخشش و عطا.

نورا:(نور+ ا (پسوند نسبت)) نورانی، درخشان؛ (به مجاز) زیبا.

 

در ادامه اسم عربی دختر ن

نورالعین:نور ِچشم (چشم‌ها)؛ (به مجاز) عزیز و گرامی.

نورالهدی:نورِ رستگاری، راستی و پیروزی.

نوران:(عربی ـ فارسی) (نور + ان (پسوند نسبت))، منسوب به نور؛ روشن، درخش…

نورانگیز:(عربی ـ فارسی) (نور + انگیز = جزء پسین به معنی انگیزنده) نورانگیزند

نورصبا:[نور + صبا = نسیم ملایم و خنک که از شمال میوزد؛ (به مجاز) پیام …

نوریه:(نور + ایه/ (پسوند نسبت))، منسوب به نور؛ روشن و درخ…

نیّر:روشن، منور؛ (در قدیم) ستاره، کوکب.

نیّره:روشن، منیر، بسیار درخشان.

نیره:روشن، منور

 

 

||بیشتر بخوانید:اسامی ترکی پسر

اسم عربی دختر ه

هادیه:(مؤنث هادی)،   هادی. 1-

هانیا:مؤنث هانی- مادر مهربان و دلسوز

هانیه:هانیه کنیه حضرت فاطمه (س) به معنی :کسی که تمامی وسایل آرامش و آسایش شوهر خود را فراهم میکند

هایده:توبه کننده، به حق بازگردنده

هجرت:از کشور یا زادگاه خود به جای دیگر رفتن و در آنجا ساکن شدن؛ 2…

هدی:در قدیم) هدایت کردن، هدایت، راهنمایی؛ رسیدن به حق و حقیق…

هدیه:آنچه به مناسبتی یا به رسم یادگار به نشانهی محبت به کسی داده 

هدیه زهرا:از نام‌های مرکب، ا هدیه و زهرا.

هلما:معنی اسم را در این قسمت بنویسید خیلی صبور

هنا:شادمانی و خوشبختی.

هنیا:به فتح ه ، گوارا باد ، نوش باد

هیام:دوست داشتن، ویژگی یا حالت کسی که از فرط عشق و غیرعشق شوریده است…

هیفا:(مؤنث اهیف) زن کمر باریک (باریک میان).

 

اسم عربی دختر و

واحده:(مؤنث واحد)، ، واحد 1-.

واله:عاشق بی قرار، شیفته و مفتون؛ حیران، سرگشته، مبهوت؛ (در…

والیه:(مؤنث والی) (در قدیم) حاکم و پادشاه و سلطان (زن)

وانیا:ملایم، آهسته (نسیم).

وجیه:زیبا، خوشگل، وجیهه؛ دارای قدر و منزلت و محبوبیت نزد مردم.

وجیهه:زیبا، خوشگل،دارای قدر و منزلت نزد مردم

وحیده:مؤنث وحید، یگانه، یکتا، بی نظیر

ورشان:قمری، پرنده ای که به فارسی آن را مرغ الاهی می گویند، کبوتر صحرایی

وسیم:دارای نشان زیبایی، زیبا

وسیمه:مؤنث وسیم، دارای نشان زیبایی، زیبا

 

اسم عربی دختر ی

یُمنا:(عربی، یُمنی) (در قدیم) راست، سمت راست، در مقابلِ یُسری؛ مبارک، 

یاسمن زهرا:(فارسی ـ عربی) از نام های مرکب، یاسمن و زهرا.

یسرا:آسان، فراخی، به آسانی، به سهولت؛ (در قدیم) چپ، طرف چپ در 

یسری:مایه گشایش و آسانی ، دختر خوش قدم

یمنا:بانوی با برکت

 

اینستاگرام ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Select the fields to be shown. Others will be hidden. Drag and drop to rearrange the order.
  • تصویر
  • SKU
  • نمره
  • قیمت
  • موجود
  • Availability
  • Add to cart
  • توضیح
  • محتوا
  • عرض
  • اندازه
  • Additional information
  • Attributes
  • Custom attributes
  • Custom fields
مقایسه
کمک میخوای؟ سوال داری؟