ارژنگ :آرایش – کتاب مانی نقاش – دیوی که رستم در هفتخوان اورا کشت
ارسلان :شیر، دلیر و شجاع – نام پادشاه سلجوقی
اتسز :لاغر و استخوانی – از پادشاهان خوارزم
آریا فر:دارنده شکوه آریائی
آریا :آزاده نجیب – یکی از پادشاهان ماد – مهمترین نژاد هند و اروپائی
آریا مهر :دارنده مهر ایران – از سرداران داریوش سوم
آرین :سفید پوست آریائی
در ادامه اسم فارسی پسر الف
آرش:درخشان ، آفتاب ، جد بزرگ اشکانیان – پهلوان کمانگیر ایرانی در لشگرمنوچهر
آرتین:عاقل و زیرک,نام پهلوان ایران در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
آرتام:والی فریگه در زمان کوروش هخامنشی
آرتمن:نام برادر بزرگ تر خشایار شاه پسر داریوش شاه
آرشام :بسیار قوی – پدر بزرگ داریوش بزرگ هخامنشی
آرمان :آرزو – خواهش – امید
آرمین :آرام گرفتن – پسر کیقباد پادشاه پیشدادی
آذین :زیور، طاق نصره ، تزئین ، آرایش
آبتین :نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
اشکان:منسوب به بنیان گذار پادشاهی پارت ها و نام سومین نیای پاکو اصغر کوچک، ریزه نقش، کوچک تر
الیاس:نام پیامبر، پسر زاده سام بن نوح و عموی خضر که موکل بر خشکی است. امرسان یکی از یخچال های طبیعی در کوه های کردستان
امید:آرزو، دلگرمی
امیر:فرمانروا، شاه سلطان و خلیفه
امین:الله امانت دار خدا
امین:درستکار، امانت دار، راستگو
اندی:خاص یا خاصه، بو، امید
ایاز:نسیم شب، شبنم، سرمای سخت زمستان ایرج نام پسر فریدون و یاری دهنده آریایی ها
ایوب:برگشت به سوی خدا، نام پیامبر نمونه صبر و شکیبایی
ابوذر :از صحابه نامدار پیامبر(ص)
احسان:نیکی، بخشش احد یگانه، یکتا احمد بسیار ستوده، نام پیامبر
ادریس:نام یکی از پیامبران اردشیر شیر خشمناک، مقدس، بنیان گذار دودمان ساسانی
ارژنگ:آرایش، زینت
ارسطو:نام دانشمندی در یونان
ارسلان:(ترکی) شیر، شیر درنده، مجازا مرد شجاع
اسحاق:کهنه شدن جامه، حضرت ا براهیم(ع)
اسدالله:شیر خدا، لقب حمزه بن عبدالمطلب و کنیه امام علی(ع)
اسد:شیر جنگل
در ادامه اسم فارسی پسر الف
اسفندیار:پدر سام شهلوان نامی ایران
اسکندر:الکساندر، یاری کننده مرد
اسماعیل :پسر ابراهیم، شنونده
آریان:نام یکی از مورخین آسایش آسودنآصف نام دبیر حضرت سلمان
ابراهیم:استواری، سازنده خانه کعبه ابوالقاسم پدر قسمت کننده، مقسم
ایران:اوستایی-پهلوی مکان آریائیان، نام کشور باستانی ما، از نظر لغوی هم ریشه با کلمه آریا و ایرج
انوشهروان :انوشیروان،دارای روان جاوید ، نام یکی از پادشاهان نامدار ساسانی ملقب به دادگر، پیامبر(ص) در زمان این
پادشاه متولد شد
انوشکزاد :انوش زاد
الیکا :نام روستایی در مازندران
الینا :نام روستایی در نزدیکی رودیار
اکلیل:عربی تاج
اقبال:هردو عربی خوشبختی، سعادت، در باور مردم آنچه باعث خوشبختی شود، بخت
افسون :سحرانگیزی، جاذبه
افشان :آشفته و پریشان(در مورد زلف به کار می رود)، ریشه افشاندن
افشید :روشنایی خورشید
افشین :نام سردار معروف معتصم خلیفه عباسی،تون اپ ????
افق:عربی خطی که در محل تقاطع زمین و آسمان به نظر می رسد
افسر :کلاه پادشاهی، تاج
اروس:اوستایی-پهلوی سفید ، درخشان، زیبا
اروس:فرانسه در اساطیر یونان، خدای عشق
اریحا:عبری مکان خوشبو، نام شهری قدیمی در فلسطین، گلی که شکوفه آن چلیپا شکل است
اریدیس ترکی به ضم الف)نام همسر ارفاوس، شاعر و موسیقی دان ترکیه-در افسانه ها آمده است که اریدیس فرشته ای بود)
که معشوقه ارفاوس بود
اریکا :نام روستایی در استان مازندران
ارشا :از نام های ایران باستان
ارشامه :آرشامه
در ادامه اسم فارسی پسر الف
ارشین :با فتح (الف) و کسر (ر)- نام یکی از شاهدختهای هخامنشی-مرکب از ارش به معنای عاقل و زیرک + ین
پسوندتفضیلی – به معنی عاقلترین هوشمند ترین
ارسا :ارس
آهنگ :قطعه موسیقی، اراده، قصد
آوادیس :مرکب از آوا ( آواز) + دیس ( مانند)،کنایه از کسی که دلنشین است یا صدای دلنشینی دارد
آوانوش :شنونده آوا
آوشن :آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخه های فراوان و گلهای سفید یا صورتی
آون :آونگ، نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها را به آن می بندند، آویزان، آویخته
آونگ :نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها را به آن می بندند، آویزان، آویخته
آویده :مشتاق
آلیش:ترکی شعله، شعله گیر
آلیشان:هردو ترکی شعله ور
آماتیس:یونانی نوعی کوارتز شفاف به رنگ بنفش یا صورتی که در جواهرسازی به کار می رود
آمال عربی آرزوها،خواسته ها،دوست داشتنی ها
آفشید :خورشید، روشنایی آفتاب
آسمان :فضای بالای سر ما که آبی رنگ به نظر می رسد، نام روز بیست وهفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم،نام کوهی
در نزدیکی بندر نخیلو در ساحل خلیج فارس
آسمانهور :خورشید آسمان،کنایه از فردی که زیباییش نظیر ندارد
آسو :(کردی) شفق،هنگام طلوع خورشید،همچنین نام شرابی مست کننده که از قند سیاه درست می کنند،نام محلی در
مسیرلار به لنگه
آزاله :فرانسه گلی خوشبو که معمولاً به شکل قیف یا زنگوله است و به رنگهای سفید، صورتی، زرد، قرمز، و ارغوانی دیده می
شود
آریانا :نامی که جغرافی دانان یونانی به قسمتی از ایران یعنی سرزمین آریایی ها داده بودند
آریاناز :موجب فخر و مباهات قوم آریایی
آریانوش :شادکننده و خوشحال کننده آریاییان
آریژه :نام شهری در زمان اسکندر
آرینا کردی آریایی نژاد – از نسل آریایی
اسم پسر فارسی ب
باربد:پسوند محافظ یا مسئول، خداوندِ بار (بارگاه)، پردهدار؛ نوازنده و موسیقی دان معروف دربار خسرو پرویز.
بابوی:از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی سپاه بهرام چوبین سردار ساسانی
باتیس:دژبان دلاور غزه در زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی که تا آخرین نفس در برابر اسکندر پایداری کرد.
بادان:از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پیروز (سردار دوران ساسانی) اسم ایرانی
باذان:نام جانشین خورخسرو فرماندار هاماوران در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
باراد:نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده ونام او در کتیبه کعبه زرتشت آمده است.
بارشین:در اصطلاح مردم فارس، درختچه
باژه:نام یکی از سرداران ایرانی در زمان اردشیر پادشاه هخامنشی
باشو:در گویش خوزستان بچهای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند (از خدا حیات در دنیا را میخواهد.)
باگه:نام یکی از سرداران هخامنشی
بالوی:از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی
بامشاد:نام یکی از موسیقیدانان معروف در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
بایا:بایسته، ضروری
بامداد:مدت زمانی از هنگام روشن شدن هوا تا طلوع آفتاب و یک یا دو ساعت بعد از آن، صبح، صبا؛ اسم پدر مزدک
باوند:اصیل، نام سلسلهای از امرای محلی مازندران
بختیار:دارای بخت، با اقبال، آن که بختش مساعد باشد، نیکبخت، کامروا.
بخت آفرین:آفریننده بخت و اقبال، نام پدر هیربد شهریار
برایان:بالا یا نجیب
برتن:بردیس، به فتح ب و ت، مرد مغرور
برجاسپ:از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانی
در ادامه اسم فارسی پسر ب
بردان:نام یکی از پادشاهان اشکانی
بَردیا:دومین پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجه (سومین پادشاه هخامنشی) است که در اوستایی به معنای بلند پایه است.
بَرسام:آتش بزرگ مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش)، نام یکی از سرداران یزگرد ساسانی، از نامهای شاهنامه؛ فرزند بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید.
بردیس:(به کسر ب) مرد مغرور
برزفری:هم معنی فریبرز
برزمند:باشکوه ، نام یکی از فرمانداران ایرانی که براسکندر شورید
برزمهر:مرکب از برز (نیرومند، باشکوه) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر قارن از سرداران بهرام گور پادشاه ساسانی
برزو:بلند بالا، کنایه از عظمت، نام پسر سهراب پسر رستم زال
برزویه:نام پزشک نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی از هند به ایران آورد.
برزین داد:آفریده با شکوه یا مخفف آذربرزین داد (آتشکده) یعنی آفریده شده به وسیله آتش آذر برزین
برزین مهر:خورشید با شکوه ، نام یکی از پهلوانان شاهنامه
برسیان:نام گیاهی است.
برشان:امت
بَرمک:رئیس، عنوان رئیس روحانی بودایی، (در اعلام) نام جد وسر دودمان برمکیان، عنوان اجداد خاندان برمکیان و در اصل عنوان و لقبی بوده که به رئیس روحانی معبد بودایی بلخ میدادند، برمک معروف پدربزرگ یحیی وزیر مشهور هارون الرشید است.
بُرنا:جوان؛ شاب، ظریف، خوب، نیک، دلاور.
برومند:بَرمند، باردار، بارور، صاحب نفع، مثمر؛ قوی، رشید؛ کامروا، کامیاب.
بزرگ:دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی، برجسته، مشهور؛ بزرگوار، شریف.
بزرگمهر:بسیار مهربان، طبق روایات نام وزیر فرزانهی انوشیروان که در منابع فارسی و عربی او را به برخورداری از خرد استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کردهاند.
بسطام:نام دایی خسرو پرویز پادشاه ساسانی
بشتاسب:گشتاسپ اسم ایرانی
بلاشان:پلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
بنشاد:شاد بنیان
بوپار:نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
بورنگ:نوعی ریحان کوهی
در ادامه اسم فارسی پسر ب
بنیان:بنیاد، آنچه باعث ماندن و پایداری چیزی است، اساس، پایه.
بهبود:سلامت، تندرستی؛ درست شدن، درستی، اصلاح.
بِهداد:در کمال عدل و داد.
بِهراد:جوانمرد نیکو.
بِهرنگ:نکوتر رنگ، رنگِ نیکوتر.
بِهروز:سعادتمند، خوشبخت؛ همراه با سعادت و خوشبختی
بِهزاد:نیک نژاد، نیکو تبار، نیکو زاده؛ بهزاد نقاش و مینیاتور ساز مشهور اواخر عهد تیموری و اوایل دورهی صفوی.
بهشاد:نیکوی شاد؛ مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد
بِهفر:شکوهمند و با جلال و جبروت.
بِهکام:کسی که به بهترین وجهی به آرزوی خود رسیده؛ بهترین کامروا.
بَهمن:نیک اندیش، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
بَهمنیار:دوست و یاورِ نیک منش؛ بهمن داده (آفریده)
بِهنام:نیک نام، خوش نام
بِهنیا:نیک نژاد، دارای اصل و نسب، اصیل، شریف.
بِهیاد:(به + یاد) دارندهی بهترین یاد؛ کسی که از او به نیکی یاد میکنند.
بِهین:بهترین، برگزیدهترین.
بِهینا:(بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین
بینش:(اسم مصدر از دیدن)، (به مجاز) قدرت ادراک و شناخت معمولًا وسیع و ژرف، بصیرت
بهگوی:خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین
بهیزداد:آفریده نیک خداوند
بهاوند:دارنده نیکی
بهبد:مرکب از به (بهتر، خوبتر) + بد (پسوند اتصاف)
بهپور:مرکب از به (بهتر، خوبتر) + پور (پسر)، نام پهلوانی در گرشاسب نامه
بهداد:آفریده خوب
در ادامه اسم فارسی پسر ب
بهداور:آن که به درستی داوری می کند.
بهدین:پیرو آیین زرتشتی
بهراد:مرکب از به (خوب یا بهتر) + راد (بخشنده)
بهرام:فتح و پیروزی، نام ستارهی سیاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد که در دربار کاووس پادشاه کیانی بود.
بهرنگ:مرکب از به (بهتر، خوبتر) + رنگ
بهروز:خوشبخت، سعادتمند، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار ایرانی در سپاه بهرام گور پادشاه ساسانی
بهروش:آن که شیوه و روشی بهتر از دیگران دارد.
بهزاد:مرکب از به (بهتر، خوب) + زاد (زاده)، نام نقاش و مینیاتوریست معروف در اوخر عهد تیموری و اوایل عهد صفوی، از شخصیتهای شاهنامه، همچنین نام اسب سیاوش، نام یکی از بزرگان درگاه انوشیروان پادشاه ساسانی
بهستان:نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی
بهسود:از نامهای زمان ساسانیان
بهسودان:نام فرمانروای دیلمان در سده سوم یزدگردی
بهشاد:مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد
بهفام:مرکب از به (بهتر یا خوب) + فام (رنگ)
بهفر:مرکب از به (بهتر، خوبتر) + فر (شکوه، جلال)
بهک:نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
بهمنش:کسی که دارای راه و روش نیکویی است.
بهنام:دارای نام نیک
بهوران:آنکه دارای روح و روان نیکوست
.بیتک:نام جد منوچهر پادشاه کیانی به نوشته بندهش
بیدار:آگاه، هوشیار
بیورد:نام چند تن از شخصیتهای کتاب شاهنامه فردوسی
اسم پسر فارسی پ
پادرا:“پاد” به معنی سرزمین و ‘”را ” (در اوستایی) به معنی شکوه و درخشش و روشنایی است، در مجموع سرزمین باشکوه، نگهبان آتش، مرکب از پاد به نگهبانی و محافظت + را به معنی نور و روشنایی
پاردیک:نام پدربزرگ ساسان به نوشته سنگ نوشته کعبه زرتشت
پارسا:اسم پسر اصیل ایرانی و به معنی کسی که از ارتکاب گناه و خطا پرهیز کند، پرهیزگار، زاهد، متقی، دیندار، متدین، مقدس؛ عارف، دانشمند.
پارسیا:منسوب به پارسی، (منسوب به قوم پارس)؛ پارسی، اهل پارس، از مردم پارس.
پارسان:(پارس + ان (پسوند نسبت))، منسوب به پارس، پارسی، اهل پارس، از مردم پارس – نام روستایی در نزدیکی سیرجان.
پاشا:(مخففِ پادشاه)، بزرگ؛ در امپراتوری عثمانی، لقب و عنوانی برای مقامات لشکری و کشوری و بعضافرمانروا و حاکم هر یک از سرزمینهای وابسته.
پَرهام:فرشته خوبی، همچنین به معنی پیر همه (پدر همه) میباشد. معادل عبری آن آبراهام میباشد. نامی است پارسی باستانی و معرب آن ابراهیم است، صورت فارسی ابراهیم.
پرهان:خوش رفتار، دلیر، لقب حضرت ابراهیم و نامی در پارسی باستان
پِژمان:غمگین، دلتنگ، ناامید
پِژواک:صدایی که حاصل تکرارِ صدا پس از برخورد به مانع و بازتاب آن است.
پناه:پشتیبان، حامی، نگهبان.
پندار:فکر، اندیشه، وهم، گمان، ریشه پنداشتن
پوریا:پور به معنی پسر و پوریا به معنی پسر آریایی
پولاد:فولاد؛ نام پهلوانی در زمان کیقباد.
در ادامه اسم فارسی پسر پ
پویا:ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری و پیشرفت است؛ آن که برایبه دست آوردن چیزی میکوشد، دونده پی چیزی وجویندهی آن
پویان:آن که در حال حرکت به نرمی و آرامی است، روان؛ دونده، دوان، شتابان؛ جوینده؛ جستجو کننده.
پهلوان:جنگجوی شجاع و زورمند؛ آنکه در امری سرآمد است؛ قوی هیکل و قوی جثه
پَیام:الهام، وحی؛ مطلبی که به شکل کلام، نوشته یا نشانهای از فرد یا گروهی به فرد یا گروه دیگر فرستاده شود.
پیرداد:داده پیر یا بچهای که در پیری داده شده
پیکان:نوک فلزی و تیزسر تیر یا نیزه
پیروز:غلبه کننده بر حریف در جنگ یا مسابقه؛ فرخنده، مبارک، خجسته؛ از صفات خداوند
پیشرو:آن که پیشرفت کرده، پیشتاز، پیشگام؛ رهبر، پیشوا، مقتدا، آن که جلوتر از دیگران یا پیشاپیش آنان حرکتمیکند، طلایه دار؛ پیش رونده.
پیمان:قراری که دو یا چند تن میگذارند تا کاری انجام دهند یا تعهدی نسبت به هم یا به کسی داشته باشند ؛ قرار، عهد.
اسم پسر فارسی ت
تابال:نام فرمانداری ایرانی در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
تباک:از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
تخار:نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
تخواره:نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام پدر خزانه دار خسرو پرویز پادشاه ساسانی
تژاو:از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی داماد افراسیاب تورانی
تکاور:تیزتک، (در نظام) مأمور عملیات ویژه در ارتش، دونده، تندرو
تلیمان:از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پهلوانان در زمان فریدون پادشاه پیشدادی
توار:نوعی ریسمان؛ توارکوه نام کوهی در شمال ایران، شهرستان چالوس ؛ نام محلی در ناحیه برسویر در ایالت دوسِور فرانسه.
تَوانا:دارای قدرت انجام کار، نیرومند، پر قدرت، قادر در مقابل ناتوان.
توان:قدرت، توانایی، توانایی تحمل چیزی، طاقت، توانستن – قدرت، توانایی، تحمل کردن چیزی، طاقت
تورنگ:قرقاول، پرنده ای از خانواده ماکیان، خروس صحرایی، تذرو
چهرآزاد: (اسم دخترانه و پسرانه) نام جد اسپهبد بختیار پسر پادشاه فیروز ساسانی،
چهربرزین: دارنده نژاد برتر
اسم پسر فارسی خ
خابان : نام سردار ایرانی در زمان رستم فرخزاد
خدابخش : عطای الهی، بخشیده خداوند
خداداد : عطا شده از سوی خداوند
خدایار : آن که خداوند یار اوست
خدیو : بلند جایگاه، سرور
خرداد : کمال، نام ماه سوم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان آب، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه
خردادبرزین : نام پزشکی ایرانی در دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
خردمند : عاقل و دانا، نام یکی از پیروان دستور آذرکیوان
خرم : شادمان، خوش
خرمشاد : با طراوت و شاداب
خسرو : پادشاه، نیکنام و دارای آوازه نیکی، نام پادشاه ساسانی
خسروپرویز : نام یکی از پادشاهان ساسانی
خسروداد : داده پادشاه
خسروزاد : زاده پادشاه
خسروشاد : پادشاه شاد و خرم
خشایار : شاه دلیر و مردمنش
خشنود : شاد، شادمان، خوشحال
خورسند : راضی
خوشمنش : نیک نهاد
خوشنام : درستکار، نیکنام
خوشیار : دوست و یار شاد و شادمان
در ادامه اسم فارسی پسر خ
خُونیرِث : نام یکی از هفت کشور زمین، سرزمین ارابههای درخشان
خاتَم: نقوش و طرحهای تزیینی روی چوب، انگشتر، مهر تایید، نگینِ انگشتر، مجازا فرمان، حکم، نام شهرستانی در جنوب استان یزد
خدابنده: بنده خداوند
خَراد: نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه
خُردادبِه: کمال، رسایی و درستی بهتر، نیکی، درستی
خَردیار: دارندهی خَرد، خَردمند
اسم فارسی پسر د
داتام : آفریننده و مخلوق، نام یکی از فرماندهان پارسی کاپادوکیه
داتیس : سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش هخامنشی
دادار : آفریدگار، دادگر، عادل
دادبان : نگهبان قانون
دادبه : صاحب عدل والا؛ پسر دادگشنسب
دادجو : جوینده عدل و داد
دادخواه : خواستار عدل و داد
دادفر : دارای فر و شکوه و عظمت از حیث دادگری و عدل
دادمهر : عدالت دوست؛ نام چند تن از امیر زادگان و شاهزادگان در تاریخ
دادوَر : دادگر، عادل، از نامهای خداوند
دارا : دارنده، نام نهمین پادشاه کیانی
داراب : دارا، نام پسر بهمن، هشتمین پادشاه کیانی
دارمان : از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
دارنوش : دارنده حیات، زنده، نام یکی از وزیران بخت نصر
داریا : در پارسی باستان یعنی دارنده، دارا
داریان : نام شهری در شوشتر که احداث آن را به دارا (داریوش) نسبت میدهند
داریوش : دارنده نیکی، نام سه تن از شاهان ایرانی از سلسلهی هخامنشی
داشاد : هدیه، عطا و بخششی که پارسیان روز عید به مردم میدادهاند
دامور : آواز نرم و لطیف
در ادامه اسم فارسی پسر د
دامون : دشت و صحرا؛ از حکمای قدیم یونان و از فیثاغورثیان.
دانوش : نام شخصی در داستان وامق و عذرا
دانا : هوشیار، آگاه
داور : قاضی، خداوند
دلاور : دلیر، قهرمان
دماوند : دارای دمه و بخار، نام کوهی از سلسله جبال البرز، نام سرداری درزمان ساسانیان
دهناد : نظم و ترتیب
دیاکو : سرزمین و نام اولین پادشاه ایران و قوم ماد
دینشاه : شاه دین، از سران نامور زرتشتیان
دینیار : یاری دهنده دین
دیهیم : کلاه پادشاهی
دانیار: دارنده ی دانش و آگاهی، مجازا آگاه و دانشیار
داریو: داریوش
دیانوش: دارنده ی جاودانگی، شخصیتی در داستان وامق و عذرا
دینوَر(دینوَند): دیندار، متدین، مؤمن
اسم پسر فارسی ر
راتین : بخشنده، یکی از سرداران اردشیر دوم
راد : بخشنده
رادان : آنکه منسوب به جوانمردی است
رادمان : سخاوتمند؛ نام سپهدار خسرو پرویز
رادمهر : مهربخش؛ نام سردار داریوش سوم
رادین : بخشندگی، جوانمرد
راستین : حقیقی، واقعی، راست قامت
راشا : سرسبز و خرم و با طراوت، راهِ شادی، راه عبور
رامبد : رئیس رامشگران؛ آرامش دهنده، فرشته
رامتین : رامین، نوازنده، نام چنگ نواز نامی خسروپرویز
رامیار : چوپان، کسی که ایزدرام (شادمانی) یاور اوست
رامین : طرب، نام یکی از فرزندان کیخسرو
رایان : باهوش و اندیشمند، نگهبان آسمان
رایبُد : دانشمند، حکیم، دانا، خداوندگار خرد
رَتوناک : دارای بزرگی و سروری، یکی از بزرگان هخامنشی
رَخشان : تابان، از سرداران داریوش
رَزین : استوار، پابرجا، موقر، گران بها
رستاک : شاخهی تازهای که از بیخ درخت برآید، زادهی درخت مو (اسم پسر و دختر)
در ادامه اسم فارسی پسر ر
رستم : کشیده بالا، بزرگ تن، قوی اندام؛ شجاع، در شاهنامه پسر زال پهلوان نامی ایران
رشن : عادل، فرشته عدالت در آیین زرتشتی
رَشنُو : ایزد یا فرشته دادگری و آزمایش، نام اوستایی رشن
رشنواد : راستگویی، نام سپهدار همای بهمن
رها : آزاد (اسم پسر و دختر)
رُهام : نام یکی از پهلوانان ایرانی؛ پسر گودرز، در اوستایی شراب باشکوه
رهی : آزاد، رهرو، در بعضی جاها معنای غلام هم به آن داده شده است
روزبِه : سعادتمند، نام وزیر بهرام گور
روزمهر : مهر تابناک، مهر و عشق روشن و تابنده، خورشید روز، درخشان
روشاک : نام یکی از سرداران ایرانی در جنگ اسکندر
روشن : تابان، درخشان (اسم پسر و دختر)
رویین : ساخته شده از فلز روی، سخت و محکم؛ پسر پیران ویسه که در جنگ یازده رخ به دست بیژن کشته شد.
رویین تن : آنکه بدنی نیرومند و محکم دارد و ضربت اسلحه بر بدنش کارساز نباشد، نام دیگر اسفندیار پسر گشتاسب کیانی
ریوند : میوه ریواس، دگرگون شده واژه رئونت از زبان اوستایی به معنی جلال و شکوه
راد فَرُّخ: از شخصیتهای شاهنامه، نام آخورسالار هرمز پادشاه ساسانی
رادسام: پادشاه بخشنده
رادفَر: شکوه انسان بزرگوار و بخشنده
راد بَرزین: جوانمردِ بلند مرتبه، نام یکی از نجبای ایرانیان معاصر
رادبِه: بهترین جوانمرد، آزاده و بخشنده ی بهتر
رادبُد: نگهبان جوانمردی و آزادگی و بخشندگی
رابونا: بزرگتر
اسم پسر فارسی ز
زادان : منسوب به زاد،آزاد، نام پدر شهریار از زرتشتیان کازرون
زادمن : آزادمنش
زال : سفیدموی، نام پدر رستم
زامیاد : زاده فرشتگان، نگهبان زمین، نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم
زرتشت : دارندهی شتر زرد، پیامبر ایران باستان
زرمهر : خورشید زرین، از شخصیتهای شاهنامه
زروان : نام یکی از ایزدان در ایران باستان، از شخصیتهای شاهنامه
زَریر : تیز خاطر؛ سبک روح؛ زرینبر و زرین جوشن، نام پهلوان ایرانی
زَهیر : نام یکی از سرداران شاه کیخسرو کیانی، در عربی درخت پر شکوفه
زَواره : زنده، دارای زندگی، پهلوانی ایرانی، نام پسر زال و برادر رستم
زوپیر : از بزرگان پارس، یکی از همدستان داریوش بزرگ در جنگ بابل
زوپین : نام پسر کاووس پادشاه کیانی
زیا : زنده
زیار : نام پدر مردآویچ
زاگرس: نام رشته کوهی که از مغرب ایران تا شرق ترکیه و شمال عراق ادامه دارد که همان پشتکوه کنونی است
زُرار(زَرار): تیزفهم، سبک روح، پدر بابک و نیای اردشیر بابکان
زاوِر: دلیر و نیرومند، نام دیگر ستاره زهره
زاویش: نام نیای مادری زرتشت
زائان(زادان): منسوب به آزاد، نام سر سلسله زادنیان یکی از قبایل معروف قزوین
زاب: زو، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند طهماسب و از نسل فریدون پادشاه پیشدادی
زادبِه: یکی از بیست و پنج تن ملوک حیره که در ظرف سیصد و بیست و سه سال و یازده ماه حکومت داشته اند
زادَشم: نام جد افراسیاب، از شخصیت های شاهنامه
زاد فَرُّخ: فرخ زاد، نام یکی از ایرانیان اصیل است و نیز نام میرآخورِ هرمز می باشد، از شخصیتهای شاهنامه و از سرداران بهرام چوبین در زمان هرمز پادشاه ساسانی
زادمَن: آزادمنش
زادمِهر: خورشید آزاد، محبت آزاد، نام یکی از خنیاگران، سرایندگان و نوازندگان ایرانی
نوذر : تازه، بدیع، پسندیده، فرزند عزیز، یکی از سه پسران منوچهر
نوشآذر : آتش جاوید، نام پسر آذرافروز
نوشیار : یار شیرین چون عسل، یار بی مرگ، نام پسرعموی گرشاسپ در گرشاسپ نامه
نوشیروان : انوشیروان
نوید : مژده شادمانی
نهاد : سرشت، اساس، ضمیر دل، طبیعت، بنیاد، قاعده، مقام و جایگاه
نیاسان : پسری که پا جای پای اجدادش میگذارد، شبیه به نیاکان
نیاوش : پسری که شبیه اجداد و نیاکان خود است
نیشام : نام فرشته نگهبان آذرخش
نیسان : نیزار، محل روییدن نی، نام ماه دومین ماه بهار، باران بهاری
نیکان : منسوب به نیک
نیکپی : خجسته، خوش قدم
نیکدل : خوش قلب
نیکروز : سعادتمند، خوشبخت
نیکزاد : زاده نیکی ها، پاک سرشت
نیکنام : نیکونام، خوشنام
نیکو : خوب، زیبا، نیکو کار
نیما : نام آور و نامور
نیو : پهلوان و دلیر
نیوزاد : (بر وزن دیو) به معنی پهلوان زاده
نیوتیش : (بر وزن دیو) با کسی یکی شدن، همراهی و مجامعت، نام کوچکترین برادر زرتشت
اسم فارسی پسر و
واته : ایزد باد در اوستا
وانتیار : نام پسر ایرج به نوشته بندهشن
وخش : روشنایی یا رویش، نام چهاردهمین نیای آذرباد مهر اسپند
وخش داد : آفریده روشنایی، نام یکی از سرداران هخامنشی
ورازمهر : از نامهای زمان ساسانیان
ورجاوند : برازنده و دارای شکوه، مقدس و نورانی؛ از نیاکان شاه بهرام
ورساز : جوان آراسته و زیبا
ورونیکا : نام تیرهای از گیاهان که پوپک از آن دسته است. (اسم پسر و دختر)
وَرَهرام : نماد پیروزی، بهرام، نام ستاره مریخ، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه (اسم پسر و دختر)
وریا : قوی و درشت هیکل ، چکش آهنی بزرگ
وُستا : (تلفظ: vostā) اوستا، نام کتاب مقدس زرتشتیان – (با تلفظ به کسر و (وِستا vesta)، اسم دخترانه بوده و بسیار دانا، با اصل و نسب و دختر پاکدامن معنا شده است).
وفادار : آن که به تعهد، دوستی و عشق پای بند باشد، با وفا
وهامان : نام پدر سلمان فارسی
وَهمنش : خوش منش، نیک منش
وهنیا : بهنیا، کسی که از نسل خوبان است.
وُهومن : ریشه اصلی بهمن امروزی، نام ماه یازدهم از سال شمسی نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه
ویریا : همت، یکی از کمالات ششگانه که یک بوداسف باید به آن برسد.
ویسپار : از نجبای پارس
ویسپرد : از بخشهای اوستا
ویشتاسب : گشتاسب، به معنی دارنده اسب چموش، نخستین پادشاه همزمان با زرتشت
اسم فارسی پسر ه
هارپارک : نام وزیر استیاک آخرین پادشاه ماد
هامان : یکی از درباریان خشایار شاه
هامرز : به پا خیز، بلند بالا، نام سپهسالار خسروپرویز ساسانی
هامون : زمین هموار و بدون پستی و بلندی، نام دریاچهای در سیستان
هامین : تابستان در اوستا
هاونی : طرف صبح، ایزد نگهبان بامداد
هَخامنش : دوست منش؛ نام سردودمان هخامنشیان
هُرمز : نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام سومین پادشاه ساسانی
هرمزدیار : یار خدا
هُژبر : دلیر و نامجو، شیر
هَژیر : خوب و پسندیده، از پهلوانان دوره کیانی پسر گودرز
همایون : خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصیتهای شاهنامه
همتا : مانند، شریک
همگون : همرنگ، همانند
هوبَر : دربردارنده نیکی، نام میرآخور داریوش پادشاه هخامنشی
هوتَخش : سازنده خو، پیشه ور
هوتن : نیرومند، خوش اندام، فرماندار ساحلی در روزگار داریوش
هوداد : نیک آفرید
هوراد : جوانمرد و با خدا، مرد نیک
هودین : دارای مرام و آیین نیک
هوشمند : دارای هوش و توانیی ذهنی و بسیار با هوش
هوشیار : دارای هوش، خردمند، عاقل
هوشنگ : به معنی کسی که منازل خوب فراهم سازد، پسر سیامک پسر کیومرس، دومین پادشاه پیشدادی
هوشیدر : از نامهای پروردگار، نگهبان خرد و عقل انسان
هوفر : شأن و شکوه نیک، شان و شوکت خوب
هوم : نام گیاهی مقدس نزد ایرانیان باستان، ازشخصیتهای شاهنامه، نام مردی پرهیزکار از نژاد فریدون
هومان : دارای سرای نیک، صاحب جایگاه نیکو، از شخصیتهای شاهنامه
هومن : خوبمنش، نیک اندیش
هونام : خوشنام، نیک نام
هویدا : روشن، آشکار، نمایان
هیراد : کسی که چهرهای خوشحال و شاد دارد
هیربد : شاگرد، آموزنده، از شخصیتهای شاهنامه
هیرسا : پارسا
اسم فارسی پسر ی
یادگار : اثر و نشان که کسی از خود باقی بگذارد
یارا : توانایی، جرأت، دلیری، مجال
یارتا : همتای یار، همچون یار
یاور : یاری دهنده، کمک کننده
یزدان : خداوند، ایزد، در مذاهب ثنوی، خدای خیر و نیکی
یزدانداد : داده خداوند، موبدی در سده نهم که در کرمان میزیسته
یزدانمهر : خداوند خورشید
یزدانیار : آن که خداوند یار و یاور اوست
یزدگرد : آفریدهی یزدان، ایزد آفریده، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه ساسانی
یزدیار : ایزدیار، آنکه خدا یار اوست، نام پدر بهمنیار از موبدان کرمان در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی
دیدگاهتان را بنویسید